ب) ریشهها، ویژگیها و مواضع فکری- سیاسی
جریان وهابیت ریشه در جریانهای مذهبی گذشته در تاریخ اسلام دارد. روحیهها، روشها و عقاید آن چیز جدید و بیسابقهای نیست. تنها تفاوت در این است که در وضعیت مناسب جغرافیایی و اجتماعی و سیاسی نجد، آنها برخلاف جریانهای قبلی توانستند روی کاری بیایند. در حال حاضر نیز در سطح جهانت اسلام این نوع روحیهها، بینشها و خط مشیها که آکنده از جزمیت و جمود، قشریگری و سطحینگری و جزئی و فرعینگری است، بشدت رایج است. مطالعه تجربه وهابیان و عبرت گرفتن از آن از نظر فکری و جامعه شناختی بسیار با اهمیت و ضروری است. این تجربه، تجربهای بسیار زیانبار و تشدیدکننده عقبماندگی داخلی مسلمانان و حرکتی انحرافی و ارتجاعی بود، اما داعیهها و شعارهای اصلاحی و دینی و تأثیرات آن و رونق این نوع طرز تفکرها در میان مسلمین – هرچند در قالبهای غیر وهابی و حتی ضد وهابی – ضرورت و اهمیت مطالعه و بررسی آنها را به اثبات میرساند.
این جریان از نظر روحیهها و خط مشیها بسیار شبیه جریان خوارج صدر اسلام بود؛ هرچند که به ظاهر با آن مخالف بود. به این معنا که اینان مانند خوارج، «لاحکم الالله» را شعار خود کرده بودند و مانند آنان از کلمه حق، اراده باطلی داشتند و با ذهنیتی جزمی و با بسیاری از مسائل، با عنوانهایی چون شرک و بدعت مبارزه میکردند. وهابیان پایبند به ظواهر احکام قرآن و سنت بودند و در این راه تعصب شدیدی به خرج میدادند. آنها سایر مسلمانان را تکفیر و به جان و مالشان تعدّی میکردند. آنها با فداکاری و تعصب تمام علیه مسلمانان به مبارزه و جهاد(!) برخاستند، در حالی که به غیرمسلمانان و کفار و بیگانگان عملاً هیچگونه آسیبی وارد نکردند. خلاصه آنکه وهابیان همچون خوارج اساساً با چهرهای نظامی ظاهر شدند و به سبب جمود، تعصب و خشونتی که در افکار و رفتار آنها بود، از روح اسلام و جامعیت آن فرسنگها فاصله گرفتند.
جریان دیگری که وهابیان از نظر آرا و عقاید مذهبی از آن متأثرند، جریان «اهل حدیث» یا «اصحاب حدیث» است. بنا به قول شهرستانی در ملل و نحل[31]،آنان یکی از دو دسته فقهای اهل سنت و جماعت بودند که در مقابل «اصحاب رأی» قرار داشتند. اصحاب حدیث برخلاف اصحاب رأی که به عقل و رأی و قیاس و استحسان در مسائل فقهی توجه میکردند، سخت مخالف عقل بودند و به ظواهر قرآن و حدیث و نقل اخبار و روایات و احادیث تکیه میکردند. مرکز عمده آنان حجاز و مراکز اصحاب رأی عراق بود و از اواخر قرن دوم هجری به بعد آنها بشدت با یکدیگر درگیر بودند.
از عمدهترین پیروان مکتب اهل حدیث، احمدبن حنبل (164-241 هجری.) ، امام مذهب چهارم از مذاهب چهارگانه سنت و جماعت است که افکار او یکی از مهمترین منابع فکری و مذهبی محمدبن عبدالوهاب بود؛ به طوری که وهابیان از نظر مذهب پیرو حنبلیان هستند. او از عقل و رأی بیزاری جست و در استناد به حدیث – هرچند ضعیف و غیرمستند- تاآنجا مبالغه کرد که گروهی از بزرگان او را از ائمه حدیث شمردهاند و نه از فقها.[32] عجیب اینکه گفته میشود نسب احمدبن حنبل به «ذیالثدیه»، رئیس فرقه خوارج، میرسد. معروف است که او نیز مانند جدش مخالف حضرت علی[علیه السلام] بود.[33] حنبلیان در میان اهل مذاهب اسلامی، شدیدترین موضعگیریها را علیه شیعیان دارند. مذهب ابنحنبل با گرایش شدید به ظواهر و قشریگری و اجتناب از هرگونه تأویل و بدعت و حتی تفسیر و نوآوری، شکل جمود و تحجر به خود گرفته است. علاوه بر تشیع، این مکتب با دیگر جریانهای فکری دارای گرایشهای عقلی، استدلالی و روشنفکری آزاداندیش نظیر معتزله نیز مخالفت میورزند. آنان در این راه حاضر به کمترین نرمش و قبوال کوچکترین تعدیلی نیستند؛ از اینرو در روزگار مأمون و معتصم، متحمل زندان و شکنجه شدند؛ هرچند که در زمان خلافت متوکل مورد احترام قرار گرفتند.
ابنتیمیه (متوفی 1328 م. /728 هجری.) و شاگردش ابنقیم الجوزیه (متوفی 1350 م. /751 هجری.) از بزرگترین و برجستهترین علما و فقهای حنبلی هستند که اعتقادات و مواضع آنها را در موارد ذیل میتوان خلاصه کرد: منع زیارت قبور پیشوایان دینی و عدم جواز ساختن گنبد و بارگاه برای آنان و لزوم ویران کردن آنها، منع توسل به پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و ائمه[علیهم السلام] و مقدسان طلب شفاعت از آنها، منع سوگند به غیرخدا و کافر و مشرک دانستن عاملان این عقاید بویژه شیعیان، بدعت دانستن هر چیز جدیدی و وسعت دادن دایره شرک، مخالفت کردن با عقل، فلسفه و تشیع و تصوف در هر شکل آن،
تکیه کردن بر ظواهر قرآن و حدیث و اثبات جهت برای خداوند و معتقد بودن به رؤیت او، جلوگیری از تفرقه مسلمانان غیرشیعه و بازگشت به سنت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و عمل سلف یعنی صحابه و تابعین (که از این جهت سلفیه نامیده شدند).
آنها به دلیل داشتن چنین مواضعی با مخالفت علما و قضات درجه اول و صاحب نفوذ مذاهب اربعه در شهرهایی چون دمشق و قاهره روبهرو شدند. آنها با اینتیمیه به بحث و مناظره پرداختند و به دلیل پافشاری او بر عقایدش بارها او را به زندان انداختند؛ تا اینکه سرانجام در زندان مرد.[34] ابنتیمیه بیشترین تأثیر رابر آرا و اعتقادات ابنعبدالوهاب گذاشت؛ تا آنجا که مهمترین عقاید وی از او گرفته شده است. از اینرو لازم است به آرا و عقاید ابنتیمیه نظری کلی بیفکنیم. حافظ وهبه، از نویسندگان معروف وهابی، آرای ابنتیمیه را در چهار مورد ذیل خلاصه کرده است:
[35]
1. بازگشت به کتاب خدا و سنت پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و پیروی از راه سلف صالح در فهم آیات و احادیث مربوط به صفات خدا و اجتناب از روش فلاسفه و متکلمان وصوفیه به این دلیل که روش آنها موافق طریقه سلف صالح نیست.
2. مبارزه با بدعتها و منکرات، بویژه آن چیزهایی که موجب شرک است؛ از قبیل دست گذاشتن بر قبر و اقامه نماز در کنار آن و حاجت خواستن از اهل قبور و یاری طلبیدن از غیرخدا و تبرکجستن به درخت و سنگهایی که عوام الناس از آنها انتظار خیر و شر دارند.
3. مبالغه و غلونکردن درباره پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و تنها از راهنماییهای وی پیروی کردن.
4. اعتقاد به اینکه باب اجتهاد کاملا باز است و اعلان جنگ به مقلدان متعصب.
البته مورد چهارم، همان طور که خواهد آمد، به معنای اجتهاد اصولی در مسائل اساسی، نظری و جدید نیست، بلکه آزاد بودن اجتهاد در غیر نصوص و امور فرعی و جزئی حتی فراتر از مذاهب رسمی مورد نظر است. ابنتیمیه علیه خاتمیت مذاهب فقهی قیام کرد و در این راه، لزوم رجوع به اصول نخستین اسلام را مطرح کرد. او اصل استدلال به وسیله قیاس و اجماع را باطل شمرد؛ چون به نظر وی اجماع شالوده همه خرافات است.[36] ابنعبدالوهاب، که مقام علمی او اساسا قابل مقایسه بامقام علمی بالای ابنتیمیه نیست، با اخذ این آرا به نحوی افراطیتر و قشریتر و توأم با سختگیری به طرح دعوت خود پرداخت. او به تعبیر مؤلف سلسلههای اسلامی «پیرو م
حافظه کار و قشری» اندیشهها و عقاید کلامی و فقهی ابنحنبل و ابنتیمیه بوده است.[37]
شیخ محمد بن عبدالوهاب که در خانوادهای روحانی و حنبلی مذهب بزرگ شد، به آثار بسیاری از علمای حنبلی گذشته و از جمله ابنتیمیه دسترسی داشت؛ بعلاوه او در سفرهایش به بلاد مختلف از علمای حنبلی و تألیف آنها بویژه تعالیم ابنتیمیه و شاگردش ابنقیم جوزیه بهره برد و طبق آنچه در دائرةالمعارف اسلامی آمده است، شیخ محمد با علمای حنبلی دمشق رابطه داشت.[38] همچنین «اقامت وی در مدینه در تعیین طرز فکر آینده او تأثیر قطعی داشت»؛[39] بخصوص آشنایی او با شیخ عبدالله بن ابراهیم نجدی، پیرو مذهب جدید ابنتیمیه، اثر عمیقی بر او گذاشت. پس از آن او در دوران اقامت طولانی خود در بصره با مجامع غیررسمی روحانی نیز تماس گرفت و بخصوص با حلقههای صوفیان و فرق تشیع آشنا شد:
دیدن مناظر شرکآمیز در اعتقاد عامه، از قبیل زیارت قبور اولیاء الله و آداب همراه با آن که با تفسیر دقیق و خشک سنت ناسازگار بود، ظاهرا وی را از همین زمان برانگیخت که اصلاح مذهبی خود را آغاز کند. عزیمت از بصره که شاید در 1152 هجری. 1739 م. صورت گرفت، پایان دوره تعلّم شیخ و آغاز فعالیت دینی و سیاسی او بود.[40]
بزرگان و نویسندگان وهابی نیز به این امر تصریح کردهاند؛ از جمله سلطان عبدالعزیز بن سعود در نامهاش به دسته اخوان (1332هجری.) یادآور شده است که شیخ محمد به همان اموری دعوت کرد که ابنتیمیه و شاگردش ابنقیم به آن دعوت کرده بودند.[41] حافظ وهبه نیز معتقد است که میان این دو مرد (ابنتیمیه و محمدبن عبدالوهاب) در دعوت به سوی حق تشابه زیادی است و ابنتیمیه نمونه و سرمشق بزرگی برای شیخ محمدعبدالوهاب بوده است.[42] مهمتر از همه اینکه در موزه بریتانیا بعضی از رسائل ابنتیمیه به خط محمدبن عبدالوهاب موجود است که مؤید این است که وی هم کتابهای ابنتیمیه را خوانده و هم آنها را رونویسی کرده است.[43]
محورهای اصلی تعالیم ابنعبدالوهاب و شعارهای به اصطلاح اصلاحی دعوت او را میتوان به شرح ذیل بیان کرد:
1. مبارزه با شرک و خرافات و بازگشت به اسلام سلف و سلف صالح. اندیشه بنیادی شیخ محمد، مسأله مبارزه با شرک و دعوت به توحید بود؛ توحیدی که خود او آن را ترسیم میکرد. اثر مهم او به نام کتاب التوحید (تألیف 1153 هجری.) درباره شرک است و دربردارنده عناوین اصلی و کلی دعوت و شعارهای اصلاحی اوست. وی در رسالههای دیگر خود چون کشف الشبهات، اصول الثلاثه و مجموعة الحدیث النجدیة در همین زمینه مسائل و احکام فقهی را از دیدگاه خود بیان کرده است. در واق
ع تزِ دعوت او در این جمله خلاصه میشود: «من شما را به سوی توحید و یکتاپرستی فرا میخوانم و میخواهم شرک را کاملا کنار بگذارید».[44]
این شعار را ابنعبدالوهاب به این دلیل مطرح کرد که معتقد بود مسلمانان طی قرون به انواع خرافات و بدعتها آلوده شده و در عقیده و عمل وآداب و رسوم و عبادات خود را از روی جهل و نادانی و گمراهی به امور مختلفی که از مظاهر شرک و بتپرستی است، پایبند گردیدهاند؛ از اینرو، او رسالت خود را مبارزه با شرک و جهاد در راه استقرار توحید و یکتاپرستی میدانست. هرچند این شعار، همانند دیگر شعارهای اصلاحی وهابیان، به خودی خود درست است و در جامعه اسلامی آن روز جهل و خرافاتی دامنگیر مسلمانان بوده است، اما حقیقت این است که آنها عملا بسیاری از معتقدات و آداب و افعال مسلمانان مذاهب مختلف رابا ذهنیتهای قشری و خشک خود به عنوان شرک رد کردهاند و شرک را شامل همه چیز، جز آنچه در فرقه وهابی تجویز شده، دانستهاند. بدتر از این، آنها در عمل بیشتر مسلمین را مشرک، بتپرست و یا کافر قلمداد کردهاند و آنها را واجب القتل خواندهاند. بدینترتیب، مبارزه با شرک و بدعت برای آنان شعاری عمومی به عنوان جهاد د
ر راه خدا و توحید، و در واقع نوعی اعلام جنگ به سرتاسر جهان اسلام و پیروان همه مذاهب اسلامی بود و تنها شامل خود آنها و حداکثر حنبلیها نمیشد.
شیخ محمد و پیروان او مفهوم توحید و کلمه لااله الا الله را طوری تفسیر میکردند که جز خودشان تقریبا موحد دیگری باقی نمیماند. به نظر آنها معنای کلمه فوق نفی جمیع معبودها و اثبات عبادت برای خداوند یکتایی است که هیچ شریکی ندارد. آنها در مقام نفی عبادت غیرخدا، امور ذیل را شرک و بتپرستی میدانستند و محکوم میکردند:
زیارت قبور حتی قبر مطهر پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم]، ساختن گنبد و بارگاه برای درگذشتگان و نذر و چراغانی برای آنها، بوسیدن ضریح و نمازگزاران در کنار آن، غیرخدا را ندا کردن و سید و مولا خطاب کردن و یاقسم خوردن به غیرخدا، توسل، شفاعت واستغاثه نزدغیر خدا حتی انبیا و اولیا.
ابنعبدالوهاب
در رساله کشف الشبهات بیش از 24بار مسلمان غیروهابی را مشرک و بیش از 25 مرتبه مسلمانان را کافر، بتپرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیطان خوانده است. وهابیان اهل آداب و عبادات مذکور، اعم از شیعه و سنی را مشرک و کافر و ریختن خون آنان و تصرف در اموال آنها را مباح میدانستند.[45] با این طرز فکر، هر کاری مجاز، و هر قتل و غارت و جنایتی مشروع و مقدس بود. تنها، کسی که دعوت آنها را میپذیرفت مسلمان بود و افراد و قبایل و مردم شهرها و بلاد که تسلیم امرای نجد میشدند و با آنان بیعت میکردند، پذیرش دعوت و بیعتشان به معنای قبول توحید، و جان و مالشان در امان بود.[46] در سال 1218 هجری سعودبن عبدالعزیز، امیرنجد، در بیانیه و اماننامهاش به مردم مسلمان مکه، در خطاب به آنها آیه 57 سوره العمران را آورد، آیهای که در خطاب به «اهل سنت» در پذیرش کلمه و شعار مشترک توحید و شرک نورزیدن به خدا نازل شده است؛ حتی یکی از علمای وهابی در رساله&am p;shy;اش استدلال کرده است که اهل مکه کافرند.[47]
وهابیان بنا به نظر ابنعبدالوهاب در رسائلش، بویژه کشفالشبهات معتقد بودند که فرد، تنها بر زبان آوردن شهادتین مسلمان نمیشود و جان و مالش محترم نیست؛ چرا که قول بدون عمل اعتباری ندارد و کسانی که به آداب و عبادات اسلامی، آنگونه که ابنعبدالوهاب مطرح کرده، عمل نکنند، کافر و مشرکند و خون و مال آنها حلال است، هرچند که شهادتین را نیز گفته باشند.[48]
بسیاری از علما و پیروان مذاهب اسلامی از فرق مختلف، این برداشتهای ابنعبدالوهاب از موضوع شرک و مصادیق آن را مطابق اصول اسلامی و قرآن و سنت نمیدانند و در آثار فراوانی آنها را رد کردهاند؛[49] حتی از همان ابتدا برادرش شیخ سلیمان یکی از بزرگترین مخالفان او بود که کتاب الصواعق الالهیة فی الرّد علی الوهابیة را در ردّ وهابیت نوشت و یا افرادی چون آلوسی، از مورخان وهابی، روش وهابیان را در قتل مسلمانان و غارت اموال آنها به عنوان جهاد در راه خدا را درست ندانستهاند.[50]
درمیان علمای شیعه نیز علاوه بر بزرگانی چون کاشفالغطا و سیدمحسن امین و محمدجواد مغنیه و علامه امینی، حضرت امام خمینی(ره) در کتاب ارزشمند کشفالاسرار در همین زمینه به بررسی مفصل و عمیق معنا و مفهوم شرک پرداخته و برداشتهای وهابیان را رد کرده است. به هر صورت، ابنعبدالوهاب معتقد بود که مسلمانان از راه راست منحرف شده و شرک و خرافات و بدعت را رایج کردهاند؛ بنابراین باید آنها را به راه راست هدایت کرد و به اسلام راستین و سادگی و خلوص اولیه آن و سنتهای واقعی دوره پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و سلف صالح بازگرداند. وهابیان مدعی شدند که از راه و روش خلفای اربعه، به عنوان برگزیدگان سلف صالح-که برتری آنها نسبت به هم برحسب ترتیبشان در خلافت بود – و دیگر رجال سلف صالح پیروی میکنند. کنت ول اسمیت درباره این جنبش مینویسد:
این جنبش، ساده، شدید و تصفیه کننده بود و پیام روشنی را ابلاغ میکرد: بازگشت به روشهای صدر اسلام. جنبش وهابیها با فساد مبارزه میکرد و بیقیدهای جامعه در حال انحطاط خود را محکوم میکرد. با میراث فرهنگی امپراتوری دوران میانه مخالف بود و از شهرت به آن پرهیز داشت…. وهابیها میگفتند جوهر دین در قوانین و روشهای صدراسلام وجود دارد و این جوهر در مذهب حنبلی که سختگیرترین و دقیقترین فرقههاست و از تمام بدعتها و نوآوریها در طی قرون مصون مانده است، وجود دارد. میگفتند اسلام این است که از قوانین اولیه دقیقا، کاملا و منحصرا اطاعت کنید و جامعهای به وجود آورید که این قوانین در آن مجری باشد، و باقی بیهوده و خطاست.<
SPAN dir=ltr>[51]
لوتروپ ستودارد درباره محتوای اصلاحی این جنبش مینویسد:
دعوت وهابی تنها دعوتی دینی برای اصلاح آیین بود؛ میخواست اوهام را برافکند، شبهات را نابود کند؛ تفاسیر مختلف و حواشی گوناگون که در قرون وسطا ایجاد شده از میان بردارد؛ بدعت و پرستش بزرگان را پایمال سازد؛ اجمالا میخواست به اسلام نخستین بازگشته، حقیقت و جوهر آن را پیروی نماید؛ یعنی توحید صاف و سادهای را میخواست که به پیغمبر وحی شده؛ قرآنی را پیشوا و راهنمای خود قرار میداد که بر پیغمبر فرود آمده؛ به شرطی که مجرد از تأویل و تفسیر باشد. میگفت جز این هرچه هست باطل بوده و به اسلام مربوط نیست … .[52
]
آنان که صرفا به نفی، رد و انکار میاندیشیدند، در امور جزئی و فرعی، بیشتر سراغ آنچه که آن را از اسلام نمیدانستند رفتند؛ اما در اثبات و سازندگی از ارائه یک چهارچوب و نظام فکری و اصولی همراه با راهحلهایی اساسی ناتوان بودند. این نکته یک ویژگی عمومی بنیادگرایان و جریانهای فاقد مبانی عقلی و نظری و نظام فکری جامع و محکم است که دامنه اصلاح آنان صرفا شامل امور جزئی، فرعی و سطحی و صوری میشود و امور اساسی و کلیدی و رادیکال و انقلابی را در بر نمیگیرد. وهابیان با شعار بدون شعور بازگشت به اسلام اولیه و سلف صالح، و با ماهیت ارتجاعی و خشک و قشری خود، به جای جبران انحطاط و عقبماندگی مسلمانان، خود از موانع مهم پیشرفت و تعالی مسلمانان شدند.
2. مخالفت باعقل، فلسفه، اجتهاد، تفسیر قرآن، تصوّف و عرفان و هرگونه نوآوری، با عنوان بدعت. به پیروی از احمدبن حنبل و ابنتیمیه، ابن
عبدالوهاب و وهابیان با هرگونه گرایشهای عقلی، فلسفی و منطقی و تصوّف و عرفان و تأویل و تفسیر قرآن و با هر روش و شیوهای که از ظاهر فراتر میرفت، مخالف بودند و آنها را به عنوان بدعت تحریم میکردند. ابنعبدالوهاب میگفت: «ان کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فیالنار» .[53] آنها در اصول بشدت ضدمعتزله بودند و حتی بیش از اشاعره فلسفه، عقل و منطق را نفی میکردند، به این دلیل که اینها از اسلام نبوده و از طریق یونان وارد شده است. آنان خود را در طریقه سلف، اصحاب پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و تابعین میدانند. بنا به گفته آلوسی، آنها آیات و احادیث را حمل به ظاهر میکنند و معنای حقیقی آنها را به خدا واگذار میکنند و اعتقاد دارند که خیر و شر وابسته به اراده خداوند است و بنده او قادر به خلق اعمال خود نیست. همچنین معتقدند که اعطای ثواب و پاداش از فضل خداست و کیفر و عقاب از عدل و اوست و مؤمنان در قیامت خدا را میبینند.[54]
بنابراین میتوان گفت که وهابیان، جزمی، جبری و قدری مسلک بودند و با جمود و قشریگری فراوان مسأله بدعت را نیز همانند مسأله شرک شامل همه امور و پدیدههای مربوط به قرن سوم هجری و بعد از آن دانستند. آنها با همین گرایشهای ظاهری و ضدعقل و فلسفه، در برابر افراط معتزله و بعضی حکما و اهل تأویل از اسماعیلیان و غیره، در موضعی بشدت تفریطی، به قصد پیرایش دین از آلودگیها و بدعتها قرون و اعصار، تنها به ظاهر آیات و اخبار تکیه کردند و با استناد به ظاهر آیات حتی برای خدا اعضا و جوارح نظیر دست و چشم و صورت قائل شدند و جهت و رؤیت رابرای او اثبات کردند.[55] آنها به آنچه از قدیم مانده، سخت پایبند بودند و عقاید صحیح اسلامی را در همان ظواهر و صورت قرآن و سنت منحصر میدانستند و از هرگونه تفسیر و ژرفنگری و بهره گیری از عقل، علم و فلسفه در تعالیم دین و تطبیق آن با مقتضیات زمان اجتناب میورزیدند. همچنین کلیه امور عصر نبوت را برای مردم همه اعصار کافی میدانستند. در واقع آنان اصل را بر این قرار میدادند که همه امور و پدیدهها در طول قرون جز آن چیزهایی که در نص صریح قرآن وسنت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] آمده است حرام است و اصل مباحبودن امور و پدیدهها را در چیزهایی که نص صریح در حرمت آنها نیامده است قبول نداشتند.[56] این مسأله مبدأ و منشأ اختلاف دو خط و جریان در عالم اسلام از قرون اولیه تا به امروز است که هر یک آثار و عوارض متناسب با خود را دارد. با همین در جامعه سعودی قبل از تحولات اخیر دیدگاه است که بنا به قول حافظ وهبه وهابی:
وهابیان تصویر را حرام میدانند؛ … فراگرفتن فلسفه و منطق را جایز نمیدانند. در میان علمای نجد، کسانی که با این علوم آشنایی داشته باشند، بندرت میتوان یافت. حتی تعداد کسانی که به اسرار لغت و ادب عرب احاطه کامل دارا باشند بسیار کم است و شمار افرادی که علوم بیان و اشتقاق و اسرار بلاغت را بدانند، خیلی کمتر است. اطلاعشان در معلومات تاریخی، از سیره پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و سیره خلفای راشدین تجاوز نمیکند، و به تواریخ دیگر، چه تاریخ قدیم و چه تاریخ اسلام توجهی ندارند. از اکتشافات جدید چیزی در جزیرةالعرب شناخته نیست … .[57]
خود ابنعبدالوهاب در رساله دوم از رسائل پنجگانه الهدایة السنة نوشت :” ما هیچ کتابی را از بین نمیبریم مگر کتابهایی که مردم را به عقایدشان دچار شک و تردید کند مانند کتابهای علم منطق …».
باچنین ذهنیتی قطعا نجات از جهل و خرافات و انحطاط و عقبماندگی ممکن نیست. در یک مورد علمای نجد در سال 1349هجری در مکه گرد آمدند و به گنجانیدن درس رسم و تعلیم زبان خارجی در برنامه مدارس و همچنین جغرافیایی که در آن از گردش زمین و کرویت آن سخن رفته بود، اعتراض کردند.[58] آنها همه امور و پدیدههای جدیدی را که در سه قرن
اول هجری سابقه نداشت به عنوان بدعت حرام میدانستند. موارد ذیل نمونههایی از این موضعگیریهاست: منع فراگیری فلسفه و منطق و علوم جدید، حرمت استعمال دخانیات، منع استفاده از دوچرخه – به این دلیل که «ارابه شیطان» و یا «اسب شیطان» است و به نیروی جادو و با پای شیطان حرکت میکند- مخالفت با اختراعات جدید دیگر چون تلفن و تلگراف و دوربین عکاسی، و پارهشدن سیمهای تلفن به دست افراد جمعیت تندروی «اخوان»، «حرام آشکار» خواندن گرفتن حق گمرک و مالیات و بسیاری از امور جزئی و فرعی در آداب و رسوم وعبادات مسلمانان نظیر صلوات فرستادن بر پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] در مغازه و بعد از اذان؛ تا جائی که حتی به دستورشیخ محمد افراد خاطی به قتل میرسیدند.[59]
بعدها که ابنسعود در دوره سوم تاریخ سیاسی عربستان جدید به کنارگذاشتن این دیدگاههای ارتجاعی دست زد، مورد اعتراض شدید جمعیت «اخوان» قرار گرفت؛ جمعیتی که به دست خود او سازمان یافته و از بدویان وهابی تشکیل شده بود که در به قدرت رسانیدن او مؤثر بودند. ابنسعود به عنوان حاکم جامعه با این افکار نمیتوانست قدرت خود را حفظ کند و یا ظواهر فرهنگ و تمدن غربی را به راحتی وارد کند. در سال 1343 هجری رؤسای جمعیت اخوان با هدف «برطرف ساختن مظالم» و «از میا
ن بردن بدعتها و منکرات» به اعتراض علیه پادشاه سعودی برخاستند و در سال بعد طی مجمعی همپیمان شدند که دین خدا را یاری و در راه او جهاد کنند. سپس آنها انتقاداتی رابه شرح ذیل بر ملک عبدالعزیز وارد کردند:[60]
1. ملک عبدالعزیز با کفار دوستی و در دین سهلانگاری میکند؛ لباس دراز میپوشد و شاربش را نمیزند و عقال به سر میبندد.
2 و 3. پسرش سعود را به مصر که از بلاد شرک است فرستاده و پسر دیگرش را به لندن اعزام داشته است.
4.از اتومبیل و تلگراف و تلفن استفاده میکند.
5. مالیاتهایی در حجاز و نجد مقرر کرده است.
6. به عشایر عراق و شرق اردن اجازه داده است تا احشام خود را در اراضی مسلمانان (یعنی نجد و حجاز) بچرانند.
7. تجارت با کویت را منع کرده است؛ اگر مردم کویت از کفارند، باید با ایشان جنگ کرد و اگر مسلمانند، چرابا آنان قطع تجارت بشود؟
8. شیعه احسا و قطیف را مجبور سازند تا دین اهل سنت و جماعت را بپذیرند. برای آشنایی با عمق تحجر و جمود ذهنی و مذهبی این جریانها که حتی در حال حاضر نیز چندان کمیاب نیستند، در ذیل قسمتی از فتاوا و جوابیه علمای نجد در پاسخ به استمداد ابنسعود از آنها به منظور ختم این اعتراضات آمده است:
الف) چون موضوع تلگراف امری است جدید و در آخرالزمان پدید آمده است و حقیقت حکم آن را نمیدانیم و از دانشمندان گذشته نیز احدی راجع به آن اشارهای ندارد، لذا در بیان حکم آن توقف نموده و چیزی نمیگوییم و حکمی را که به آن قطع و یقین نداریم به طور جزم به خدا نسبت نمیدهیم.
ب) سلطان(سعودی) باید جاهایی را که شیعیان برای برپا داشتن بدعتهای خود ساخته اند (نظیر حسینیه ها و تکایا) ویران سازد و از برپا داشتن آن بدعتها (نظیر عزاداری عاشورا) جدا جلوگیری به عمل آید و هرکس که در مقابل این کارها مقاومت کند ازکشور اسلامی تبعید شود.
ج) گرفتن گمرک و مالیات از نظر ما حرام اشکار است. ولی اگر سلطان سعودی مرتکب این عمل حرام شد نباید با او به مخالفت برخاست و اختلاف میان مسلمانان ایجاد کرد و یا به سبب این کار حرام از فرمان او سر برتافت.[61]
در مسأله اجتهاد و تقلید در فروع دین، وهابیان به پیروی از ابنتیمیه، همان طور که نقل شد، اجتهاد را رد نمیکنند و با آنکه خود را پیرو مذهب حنبلی میدانند، تقلید از مذاهب دیگراهل تسنن را منع نمیکنند؛ اما مذاهب دیگر نظیر شیعه امامیه و زیدیه را انکار میکنند. در پارهای از مسائل، آنها حتی از تقلید از مذاهب سهگانه دیگر اهل سنت نیز ابایی ندارند. از این جهت گفته میشود که آنان قائل به تبعیض در اجتهادند؛ یعنی فردی در بعضی از مسائل مجتهد و در بعضی دیگر مقلد باشد.[62] با این حال، آنها با رد عقل و فلسفه و بدعت و حرام شمردن همه امور و پدیدههای جدید و نادیدهگرفتن مقتضیات زمان و همچنین تحجر و جمود فکری، در واقع به اجتهاد زنده و اجتهاد در مسائل اساسی و نظری اعتنایی ندارد و علاوه بر رد اجتهاد مطلق، در اجتهاد تجزی نیز به استنباط و استخراج احکام شرعی از طریق عقل در موارد غیرمنصوص قائل نیستند؛ بلکه چنانچه در مسأله و حکمی از احکام مذاهب اربعه، نص صریحی منبعث از قرآن وسنت را قویتر و قطعیتر یافتند به آن عمل میکنند، هرچند که از مذهب حنبلی هم نباشد. بنابراین، اجتهاد آنان با اجتهاد شیعه و حتی سایر فرق سنی، با توجه به درجه اعتنای برخی به قیاس و استحسان و یا عقل و اجماع، فرق میکند. آنها در صورت بودن نص، تقلید را جایز نمیدانند، از هرکدام از ائمه اربعه که باشد؛ اما در صورت نبودن نص از احمدبن حنبل تقلید و بر آثار فقهی علمای حنبلی گذشته تکیه میکنند. حافظ وهبه در این زمینه میگوید:
علمای نجد در حیات علمی خود، به نوشتههای مؤلفان گذشته اعتماد میکنند؛ از این روی آثار و رسالههای ایشان، از جمله کتب شیخ محمدبن عبدالوهاب و فرزندانش دارای متانت اسلوب و حسن تصرف نیست و مصادری که باید به آنها مراجعه کرده باشند، بسیار نبوده است. ایشان ادعای اجتهاد مطلق نمیکنند، بلکه مقلد احمدبن حنبل و ابنتیمیه و شاگردانش، از جمله ابنقیم هستند.& lt;SUP>[63]
اساساً وهابیان گرایشهای اصولی ندارند و گرچه ابنعبدالوهاب به سه اصل دین تکیه کرده است و چنین گفته که بنده باید خدا، دین و پیغمبر خود رابشناسد،[64] آنها عمدتاً در فروع و جزئیات ، آن هم بیشتر در موضع رد و انکار، آرا و احکامی دارند که حتی در آنها هم بیشتر مقلدند؛ به طوری که ابنسعود در مورد اصول و فروع دینشان میگفت: «ما در اصول تابع قرآن هستیم و در فروع پیرو مذهب امام احمدحنبل و هیچکس حق ندارد در امور دین به رأی خود عمل کند».[65]
به طور کلی آنها آنچه را مطابق ظواهر کتاب و سنت و سیره پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و خلفای راشدین و پیشوایان دینی، تا آخر قرن سوم هجری دیدهاند، پذیرفتهاند و امور و پدیدههایی را که بعد از قرن سوم به وجود آمدهاند، بدعت و حرام دانستهاند. از اینرو آنها بعد از نص صریح و در صورت نبودن آن، مسأله اجتهاد را – آن هم تنها تا آخر قرن سوم- قبول داشتند. تجزی و تبعیض در اجتهادشان نیز از حد موضوعات و احکام مورد بحث ائمه اربعه سنی در همان قرون اولیه فراتر نرفته است و در نهایت آنها به تقلید نزدیکتر بودند تا به اجتهاد.
3. مسأله وحدت و خلافت دینی- عربی و ضدیت با ترکان عثمانی. با توجه به تأثیر جنبش وهابیت در وحدت قبایل بدوی واعراب پراکنده نجد و حجاز در لوای قدرت آلسعود و گسترش آن در دیگر بلاد عربی از همان قرن 18 م./12 هجری. تا قرن 20 م./14هجری. و قرار گرفتن آن در راستای جنبش استقلال طلبانه اعراب و ملیون عرب علیه عثمانی، برخی از نویسندگان عرب در قرن حاضر،
تحت تأثیر نوشتههای رشید رضا، که او خود متأثر از وهابیت بود، هر یک به نحوی این جنبش را «نمودار روح استقلالطلبی عرب» شناخته و آن رابه وجدان عرب پیوند دادهاند.[66]
جریان متحجر و کوتهبین حنبلی از احمدبن حنبل تا ابنتیمیه و از ابنتیمیه تا ابنعبدالوهاب امور عقلی و فلسفی و عقاید صوفیانه، و حتی تشیع را در عالم اسلام به عنوان بدعتهایی میشناختند که از ناحیه غیراعراب نظیر یونانیان و ایرانیان و ترکان وارد دین شده است. به این دلیل آنها به مخالفت بافلسفه، تصوف و عرفان و تشیع و حتی ترکان عثمانی برخاستند و دعوت خود را به نام «پیراستن دین اسلام از آثار فکری غیرعرب»[67]
SPAN> آغاز کردند؛ به طوری که همیلتون گیب این نکته را دارای اهمیت دانسته است که:
شورش وهابیان در ولایتی رخ داد که عنصر عربی در آنجا خالص تر از دیگر نواحی بود. به طور کلی قوای مذهبیای که توسعه کامل تصوّف بعد از غزالی را قالبریزی کرده بود، افراد و اقوام غیر عرب بودند؛ ازقبیل ایرانیان، بربرها، ترکان؛ و هرچند این مطلب نوعی خیالبافی باشد که این امر رابه انقیاد سیاسی سرزمینهایی نسبت دهیم که تحت فرمان عربها بودند، اما این نیز درست است که دامنه تهاجم اقوام یاد شده در داخل اسلام به آنجا کشیده شده بود که هم باعث تضعیف غلبه «فکر عربی» در اسلام میشد و هم مایه تضعیف نفوذ علمای مذهبی قدیم عرب؛ علمایی که تا زمان غزالی روی کار آمده بودند، و این نکته حتی شامل حال خود غزالی نیز میشد … احیای فرقه وهابیه نخستین ادعا و اثبات مجدد «فکرعربی» بود که دیگر گروهها و فرقههایی که دارای اصل و منشأهایی مستقل بودند به پیروی آن پرداختند.[68]
بعید نیست که وهابیان از زاویه عربی به دین نگریسته باشند؛ اگرچه در این مورد اغراقگویی و تبلیغ زیادی هم میشود؛ بخصوص در قالب شرقشناسی، اروپایان مستقیم و غیرمستقیم تلاش میکنند تا نویسندگان و روشنفکران عرب را به بررسی و تمرکز مطالعه در قرون اولیه اسلامی برانگیزند و در پیوند با یکدیگر به قول همیلتون گیب:
امتیاز و تفاوت میان اسلام قدیم و جدید را مورد تأکید قرار دهند و درمحافل علمی و ادبی، بیاعتبار بودن “روکش” ایرانی و ترک را موجب شوند . بدین ترتیب این عوامل و محافل راه را برای بهبود وضع و حال و بازگشت نیروی ابتکار و نفوذ و تأثیر قوم عرب در جهان اسلام هموار کردند … .[69]
اما همانطور که اشا
ره شد، جنبش وهابیت تأثیر مثبت و سازندهای در جامعه عرب و اسلام نداشت. در عین حال از سوی لوتروپ ستودارد که یکی از کارشناسان پاناسلامیسم به شمار میرود، این جنبش در پیوند بامسأله وحدت و یکپارچگی جهان اسلام، به عنوان نخستین مرحله جنبش پاناسلامیسم خوانده شده است. او اعتقاد دارد که آنها «گام نخستین» را در راه «اصلاحی دینی» در عالم اسلامی برداشتهاند و در پی آن «اتحاد سیاسی عمومی» میان تمام ممالک اسلامی را تعقیب کردهاند.[70] او مینویسد:
در اثنای یک قرن، دعوت وهابی از هرحیث توسعه زیادی یافته، به طرزی دیگر و مهمتر نمایان شد و به نام «بیداری اسلامی» معروف گردیده است. سپس بیداری اسلامی وسعت یافت؛ راه و روش و مقصد متعدد گردید. اهم از همه آنها دعوت معروفی است که به نام «اتحاد اسلام» مشهور گشت.[71]
امابرخلاف این نظر – که ریشه شعار اتحاد جهان اسلام را به افکار ابنعبدالوهاب برمیگرداند – شعار دعوت به اتحاد اسلامی وهابیان همانند دعوت ابنتیمیه صرفا مسلمانان سنی را از تفرقه و پراکندگی منع میکرد و تنها آنها را به وحدت و یکپارچگی علیه دشمنان داخلی و خارجی حتی شیعیان دعوت میکرد. فراتر از آن، در درجه اول، دعوت به اتحاد مسلمانان از شعارهای اساسی دین و پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و خلفای راشدین و نیز علما و بزرگانی از شیعه و سنی در قرون گذشته، قبل وبعد از ابنتیمیه، بوده است.
ستودارد شاهد مدعای خود را ادامه لشگرکشیهای وهابیان به خارج از نجد در حجاز، با وجود اماکن مقدسه آن و عراق و سوریه میداند و اینکه رهبرشان «اندیشه کاری بزرگتر کرد؛ یعنی او میخواست جمیع عالم اسلام را پیرو خود کند».[72] برخلاف این ادعاها، جنبش وهابیت نه تنها در راستای وحدت مسلمین گام برنداشت، بلکه با مواضع فکری و مذهبیای که داشت عملا به بقیه جهان اسلام اعلان جنگ دارد و نفرت و انزجار شیعیان و اهل مذهب سنی یعنی غیرحنبلیان را برانگیخت حجم عظیم غارتها، کشتارها و ویرانگریهای آنان در اماکن مقدسه شهرهای مکه و مدینه و کربلا و نجف نیز کذب این ادعاها را آشکار میسازد.
ابنعبدالوهاب که بنابر روایتی آرزوی «تشکیل یک دولت دینی را که خود مشاور فقهی آن باشد»[73] در سر داشت و پس از تأسیس حکومت سعودی در قلمرو دین و سیاست و در پیوند و مشاورت با ابنسعود و پسرش گام میزد، بعد از توسعه دعوت و قدرت وهابیان و آلسعود، در صدد گسترش این دولت و حکومت دینی در سراسر جهان عرب و اسلام برآمد و بشدت علیه خلافت عثمانی – که آن هم سنی بود- موضع گرفت. او «ترک را نامسلمان و غاصب خلافت دانسته، عقیده داشت خلافت همیشه حق عرب است».[74]
در دورانی که عثمانیها به دلیل درگیری با غرب و مواجهه با دولتهای استعماری اروپا، بیش از همیشه نیازمند وحدت ودر صفوف داخلی و در قلمرو اسلامی بودند، سیدجمال شیعه مذهب با درک عمیق این ضرورت به طرفداری از دولت عثمانی در برابر اروپا و انگلیس برخاست؛ اما ابنعبدالوهاب سنی مذهب و جنبش وهابیت به سبب درکی نادرست از وضع موجود یک جهتگیری شدید ضدعثمانی را تعقیب کردند و بدین ترتیب همسو با اهداف و منافع استعماری غرب قرار گرفتند. این مورد نیز از یک طرف ریشه در دیدگاه وهابیان دارد و از طرف دیگر بخصوص در دوران دوم و سوم تاریخ عربستان جدید از سیاستهای استعماری غرب نشأت میگیرد.
گرچه وهابیان همان دیدگاه سنتی یعنی حق انحصاری دانستن خلافت برای اعراب را، همانند برخی از علمای قبل و مصلحان دورههای بعد، تکرار میکردند، اما آنها شدیدتر از همه، ترکها را نامسلمان، کافر
و غاصب خلافت دانستند، و مبارزه و قطع رابطه با آنها را تجویز میکردند؛ به طوری که سلیمان بن عبدالوهاب، نواده ابن عبدالوهاب و از پیروان سر سخت دعوت او – که گویا بعدها به دست ابراهیم پاشای مصری دستگیر و تیرباران شد[75]– در مقام قاضی درعیه (یکی از امارات نجد) دشمنی شدیدی با ترکان عثمانی داشت؛ تا آنجا که حتی برقراری رابطه با آنان را نیز حرام میشمرد.[76]
این موضعگیری ضدعثمانی وهابیان کاملا با سیاست و منافع انگلستان همسو بود. انگلیسیها، با استفاده از آن نظرگاه سنتی، حتی از لحاظ کارشناسی درباره مسأله انتقال خلافت از ترکها به عربها کارهایی کرده بودند؛ تاآنجا که نویسنده و شاعر گمنام انگلیسی، بلنت، بیش
از سایرین به این مسأله پرداخت و خودرا همانند لردبایرون که نسبت به یونانیان ابراز علاقه میکرد، به جزیرةالعرب علاقهمند نشان داد. نامزد آن روز انگلیسیها برای خلافت عرب قریشی، شریف حسین بود؛ اما پس از تلاشهای فراوان آنها و مأموران برجستهشان نظیر لورنس، سرپرسی کاکس و لردکرزن در خنثی کردن نقشههای آلمان، روسیه و فرانسه در خلیج فارس و شبه جزیره و قطع نفوذ عثمانی از آنجا، سعودیها مطابق نقشه آنها بدیل مناسبتری برای تأمین منافعشان شناخته شدند. اهمیت استراتژیک خلیج فارس، کشف نفت در منطقه و وقوع انقلاب اکتبر روسیه در 1917 م.، بازنگری به «مسأله شرق» و اتخاذ استراتژی جدیدی را از ناحیه انگلستان ضروری میکرد. براساس رهنمودهای لورنس عربستان، خطی مشی و سیاست نو امپریالیسم عقبنشینی و یا مسامحه در امور نبود، بلکه تغییر جهت فعالیتها بود:
[به موجب آن] اقوام محلی بایستی تهیه وسایل دفاع خویش رابر عهده گیرند. این امر به ادعای امپریالیستها امری مردمپسند بود؛ ولی عمل، خلاف آن را ثابت کرد. برای اجرای این منظور، بریتانیا میبایست دستیاران مناسبی برای خود جستجو کند. این دستیاران نباید از میان نوکران مطیع قدیمی باشند، بلکه باید از بین کسانی که در مخالفت با فرمانروایی انگلستان بیشتر هیاهو و آشوب به راه میانداختند، انتخاب میشدند. برهمین شیوه، این اشخاص نمیبایست از فلاسفه و ثروتمندان باشند؛ شرط لازم داشتن شم سیاسی و عوام فریبی بود.[77]
مسأله اساسی برای انگلستان و سایر قدرتهای امپریالیستی چگونگی تغییر مواضع بود.[78] آلسعود نسبت به شریف حسین دارای تفاوتهایی بودند. آنها هم به حکومت نجد و حجاز (عربستان کنونی) قانع شده بودند و هم اشغال فلسطین و روی کار آمدن صهیونیستها مخالفتی نداشتند؛ علاوه بر این آنها با چهرهای مذهبی و به عنوان جریانی دینی، دشمنی شدیدی نیز با شیعیان داشتند؛ آن هم در مناطق حساسی چون ایران و عراق، با اکثریت شیعه که در آنها جنبشهای ضدانگلیسی مهمی به رهبری علما و مراجع شیعه رخ داده بود؛ نظیر جنبش تنباکو (1891 م.) و انقلاب 1920 م. عراق.
بعلاوه نوشتهها و کتابهایی چون خاطرات مستر همفری،[79] جاسوس انگلیسی، حکایت از آن دارد که محمد عبدالوهاب در اعلام مذهب خود صرفا بازیچه دست انگلیسیها و مأمور و جاسوس آنها بود؛ جاسوسی که هدف عمدهاش ایجاد شکاف و تفرقه در میان مسلمانان در جهان اسلام بوده است؛ هرچند در سندیت و قطعیت مطالب این کتاب نیز تردیدهایی وجود دارد.[80]
همچنین ناصرالسعید[81]، در کتابش به نام تاریخ آل سعود به طور مستندتری، طی یک سلسله افشاگریهای شگفت انگیز بر علیه وهابیت و آل سعود ، مینویسد که در «مکتبة اسطنبول» جزوهای موجود است که در سال 1818 م./1234 هجری چاپ شده است و روشن میسازد که مردی به نام سلیمان القرقوزی الیهودی، جد محمدبن عبدالوهاب بوده است. او ضمن تشریح چگونگی مسلمان شدن آن یهودی، میافزاید که محمدبن سعود، خویشاوند محمد بن عبدالوهاب و نخستین حاکم همپیمان او، نیز یهودی بوده و هدفش «نابودی اسلام از داخل خود اسلام» بوده است.[82] او در جای دیگر مینویسد که ابن عبدالوهاب هنگامی قدرت و نفوذ یافت که با یهودیان نجران متحد شد و از آنان کمک مالی درخواست کرد و سپس آنان را برضد مردم نجران برانگیخت. او استیلای خاندان سعودی بر سرزمین نجد و حجاز را زاییده دو عامل میداند: نخست پشتیبانی یهودیان عراق از محمدبن عبدالوهاب و خاندان سعودی همپیمان او و دوم وجود تفرقه و اختلافنظر در میان ملت.[83]
4. دشمنی با شیعیان. اختلاف شیعه و سنی ریشهای عقیدتی و تاریخی دارد و میتوان گفت که از احمد بن حنبل تا ابن تیمیه و نیز تا ابن عبدالوهاب این ضدیت و موضعگیری مذهبی- سیاسی علیه شیعیان ادامه داشته و تکرار و تشدید شده است؛ از این رو وهابیان نیز همان موضعگیری سنتی را پذیرفتند و ادامه دادند. آنها گذشته از اختلاف در فقه و احکام و عبادات و مسائل فرعی جزئی، از نظر اصولی و فکری نیز تفاوتهای بسیار مهمی با تشیع دارند. آنها گرچه از دوستی اهل بیت[علیه السلام] دم میزنند، مدعی هستند که در این باره غلو نمیکنند.[84] آنان با رد و طرد عقل، فلسفه، اجتهاد، تصوّف و عرفان و تفسیر و هرگونه فراتر رفتن از ظواهر، کاملا درمقابل تشیع که دارای مایههای عقلی، فلسفی، اجتهادی و … است قرار میگیرند. آنان با استناد به برخی از آداب و عادات و عبادات شیعیان و یا یکی دانستن
شیعه امامیه و سایر شاخههای شیعی نظیر باطنیان، اسماعیلیان، زیدیه و غلات و نیز تفکیک نکردن آنها و جریانهای متفاوت تصوّف و عرفان از هم، تحت عناوین مختلفی نظیر شرک و بدعت و رافضی و مشرک و مرتد و کافر علیه شیعه موضع گرفتند و در این امر حتی از ابن تیمیه نیز بسیار سطحیتر و افراطیتر عمل کردند. این در حالی است که خود شیعه امامیه افراط وتفریط های نظری وعملی برخی از دیگر فرق شیعی وجریانهای منحط و منفی تصوّف و عرفان را قبول ندارد و حتی شیعیان غالی را خارج از تشیع میداند. وهابیان خود مواضع فکری و اصولی مهمی که قابل مقایسه با مکتب و اصول تشیع باشد نداشتهاند و فقط در نکات و مسائل مورد توجه شیعه، موضع رد و انکار را در پیش گرفتهاند. روش برخورد آنان نیز همچون گذشتگان مبتنی بر جعل، دروغ و تهمت است و کم وبیش همان اقوال پیشینیان خود را تکرار میکنند؛ اقوالی که از طرف علمای بزرگ شیعه پاسخهای محکم و مستدلی از نظر فقهی و کلامی به آنها داده شده است.[85]
انگیزههای سیاسی آنها در دشمنی با شیعه و تبلیغات وهابیها علیه شیعه برحسب اوضاع و احوال زمان متغیر بوده است؛ ولی هرچه از آغازدعوت وهابیت به زمان حاضر نزدیکتر میشویم، دشمنی آنها از انگیزههای مذهبی و موضع صرفا فق
هی – کلامی بسیار فراتر میرود و رنگ سیاسی به خود میگیرد. از زمان استقرار دولت ابنسعود در دهه سی قرن تا شروع انقلاب اسلامی ایران، با توجه به کمرنگ شدن داعیههای وهابی آلسعود و تسلط آنها بر حرمین شرفین و نیاز به جلب نظر همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی و نیز همسویی و پیوند آنها ورژیم شاهنشاهی ایران با امریکا علیه منافع مسلمانان منطقه اعراب، این دشمنی جای خود را به دوستی و تفاهم در سطح دولتهای ایران و عربستان داد؛ اما از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به دلایل فراوان سیاسی، دوباره آنها خصومتها و دشمنیها با تشیع و شیعیان در راستای سیاستهای استعماری غرب و امریکا بالا گرفت که اوج آن در جنگ ایران و عراق و بویژه فاجعه مکه و کشتار زوار ایرانی و غیرایرانی در مراسم حج سال 1366 ش. بود. جلوه دیگر آن را میتوان در حوادث خونین پاکستان دید.
دشمنی آنها با شیعه، به رغم تغییر وتحول دیدگاههای اصلی آنها، یک موضع ثابت و همیشگی بوده است و هرچند که این دشمنی شامل غیرشیعیان یعنی سنیان غیرحنبلی نیز میشد، تضاد آنها با تشیع ، بنیادیتر و عمیقتر بوده است. این مسأله متناسب با زمان و اوضاع و انگیزههای مذهبی و سیاسی خاص(!) آنان را به خصومت با شیعیان برانگیخته است؛ مسألهای که با سیاستهای استعماری غرب و امریکا در منطقه جهان اسلام نیز گره خورده است.
ادامه دارد…
منبع: جنبش های اسلامی معاصر، سید احمد موثقی، سمت، تهران، 1389ش.
www.vahhabiyat.com


