مقدمه
تاريخ زندگي بشري گواه است که سوداي نيل به سعادت فردي و اجتماعي و جامعهاي دور از کاستي، همواره ذهن عقلا را به خود مشغول داشته است. اين آرزو با تولد انديشه در انسان همزاد است و انسان در آرزوي داشتن چنان جامعهاي همواره در تکاپو بوده و چارهها انديشيده است.
آرزوي ساختن جامعهاي بسامان و آرمانشهر، ذهن فيلسوف سياست را مشغول خود ساخت تا جانشيني مناسب براي وضعيت فعلي خويش فراهم آورد. اگر وضعيت طبيعي براي فيلسوف بسان آرمانش مطلوب مينمود، ديگر معنا نداشت که در پي آرمانشهري بگردد.
آرمانخواهي بزرگترين عامل حرکت و تکامل آدمي است و او را وا ميدارد که هرگز در حصار محدود و ثابت واقعيت موجود در طبيعت و زندگي ساکن نماند. همين نيرو، او را همواره به تفکر،
کشف، کنجکاوي، حقيابي، ابتکار و خلق مادي و معنوي وا ميدارد. هنر، ادبيات و تمام فرهنگ بشري تجليگاه روح ايدهآل موجودي است که هرگز در برابر وضع جهان خشنود نيست.
انسان عصر جديد به گذشته يکسر تيره و تار همانند قرون وسطايش مينگرد و آيندهاي روشن و عصري طلايي را در پيش خويش ميطلبد و از اينرو، آرمان تشکيل جامعهاي آرماني و اصلاحگر مشرق و مغربزمين را درنورديده و پيرو قابليتهاي آنان، تعينات گوناگوني يافته و در آثار مختلف نمايان شده است، چنانکه شاعر در شعرش، پيکرتراش در پيکرهاش و نقاش در نقاشياش آرمان خود را نشان دادهاند. گفتني است که آرمانشهرگرايي، ذهن بسياري از فيلسوفان و انديشهورزان را به خود واداشته و در عالم انديشه و تاريخ تأثير فراواني گذاشته است. تفکر مارکسيسم که موجب تحولاتي چشمگير در تاريخ شد، نمونهاي از آن تأثيرات است.
براي بررسي دقيق اتوپيا مفهوم اتوپيا و سير تطور و ويژگيهاي آن را بايد کاويد و در ادامه، آرمانهاي يکايک اتوپيانويسان را بايد بررسي کرد.
مفهومشناسي
مفهوم اتوپيا، آشفتگي و صعوبت خاصي دارد که نگارندگان اتوپيا نتوانستهاند به تعريف مشترکي از آن دست يابند. اما واژه اتوپيا (utopia) که براي نخستينبار توماس مور (۱۴۷۸ـ۱۵۳۵ميلادي) وزير هانري هشتم پادشاه انگلستان آن را به کار برد، يوناني و از دو کلمه «ou» به معناي «نا» و «Topos» به معناي «مکان» گرفته شده است. فارسيان اين کلمه را به «جايي که وجود ندارد»، «ناکجاآباد»، آرمانشهر و مدينه فاضله معنا ميکنند، اما در معناي کليتر شهرهاي فاضله و سرزمينهاي خيالي را گويند که تاکنون در تاريخ محقق نشده و تنها به صورت خيالي در اذهان وجود دارند و بدينسان از نظرگاه جامعهشناسان تنها ارزش ادبي دارند و در واقعيت نميگنجند.
اين واژه در قرن هفدهم ميلادي درباره هر مکان دوردست و خيالي و سيستم شهري به کار ميرفت که جغرافيايي نامحدود و تحققناپذير داشت و مجموعهاي از تقابلات بين اين مفهوم و ديگر مفاهيم همانند تقابل بين واقعي و ممکن را دربر ميگرفت. اين واژه در قرن هجدهم نيز کمابيش به همين معنا در فرانسه به کار ميرفت، ولي با نفوذ انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتي شکل خاصي از اين بهشت زميني ترسيم شد، چنانکه مفهوم «Pantisocracy» اشاعه پيدا کرد؛ آرمانشهري که بنابر آن، قانون براي همگان برابر ياد ميشد. در قرن نوزدهم از امکان تحقق اين شهر سخن به ميان آمد و در خلال آن قرن، تفکر اتوپيايي از مرحله تصورات نظري به مرحله تطبيقات عملي تجربي رسيد.
اينبار ميان يوتوپيا و علم مقابله رخ داد، يعني همان تقابلي که ماترياليسم تاريخي درباره سوسياليسم يوتوپيايي و سوسياليسم علمي معتقد شد. اما در اوايل قرن بيستم، اتوپيا و اسطوره و در ادامه، اتوپيا و ايدئولوژي در مقابل هم قرار گرفتند و تغييرات اقتصادي و تطور علم و تکنولوژي، اثر عظيمي در تشکيل فکر اتوپيايي در اين مقطع زماني داشته است و در نهايت، داخل شدن انسان به عصر فضا هم تأثير فراواني در ادبيات يوتوپيايي گذاشته است، به گونهاي که آرمانشهرهايي هم بر اين اساس نگاشته شدهاند.
اگرچه يوتوپيا از آغاز قرن شانزدهم ميلادي به کار رفت، ردّ پاي آرمانشهر و جامعه فاضله در تفکر انساني اصالت دارد و هزاران سال قبل از قرن شانزدهم هم در قالب ديني، اجتماعي و سياسي به کار رفته است. آرمانشهر افلاطون و يا حماسه سومري گيلگمش، نمونههايي بر اين مدعايند که بهشتي زميني را ترسيم ميکنند؛ بهشتي زميني که در آن صداي کلاغ و پرنده مرگ به گوش نميرسد، پيري معنا ندارد و گرگ و ميش در کنار هم ميزيند.
مدين
ه فاضله و آرمانشهر، البته نه به معناي مصطلح اتوپيايي، در آموزههاي ديني مسيحيت و يهوديت و اسلام نيز به وضوح نمايان است. براساس آموزههاي اين اديان، با مداخله خداوند در تاريخ، منجي مصلحي ظهور خواهد کرد که جامعهاي آرماني را خواهد ساخت. اين اديان زمان و کيفيت دقيق ظهور آن منجي را پيش نگفتهاند و نام اتوپيا و آرمانشهر را بر آن جامعه ننهادهاند، اما براي برخي طرحهاي ذهني اتوپيايي سنتي همانند شهر خداي آگوستين و مدينه فاضله فارابي و شهر مسيحيان فالتين اندريا الگويي ساختهاند.
برخلاف آرمانشهرهاي سنتي، اتوپياهاي عصر مدرن و جديد با غفلت از آسمان و انديشه معنوي، رنگ و بوي دنيايي به خود گرفته است و بشر انسانگراي جديد ميکوشد در اين زمين براي خود بهشتي ترسيم کند که همه آرمانها و آرزوهاي دنيوي او در آن وجود دارد؛ «بهشتي که در آن مرگ و استکمال و عشق و تفکر وجود ندارد، اما تکليف از اهل آن برداشته نشده است. منتهي اين تکاليف زميني است و عقل عادي ملاک و واضع آن است.» البته اين امر «از شئون لازم تمدن غربي است و چنان با فکر و عمل مردم زمانه آميخته شده است که هرچه ميبينند و هرچه ميگويند در حدود چيزها و اقوال مناسب با مدينه اتوپي است.»
غالب طرحهاي اتوپياي عصر مدرن (اتوپياي مثبت) آينده مثبت و زيبايي را براي بشر ترسيم مينمايند که در آن همه آرمانهاي بشري از جمله آزادي، عدالت، صل
ح و امنيت تصوير ميشود. از جمله اين طرحها اتوپياي توماس مور، آتلانتيس فرانسيس بيکن ، شهر آفتاب کامپلانا، اوسئانياي جيمز هرينگتون (۱۶۱۱ـ۱۶۷۷ميلادي)، شهر زرين فرانسوا ماري ملقب به ولتر (۱۶۹۴ـ۱۷۸۸ميلادي) و سفر به ايکاري اثر اتين کابه (۱۷۸۸ـ۱۸۵۶ميلادي) را ميتوان نام برد، اما در طول تاريخ انديشه، کمتر شخصيتي چون کارل مارکس، آرمانشهري در انتهاي تاريخ براي بشر توانسته ترسيم کند. او بر مردمان بسياري در راه دستيابي به بهشت زميني خود ره نموده است.
ضد اتوپيا
در مقابل آرمانشهرهاي مثبت، برخي طرحهاي اتوپيا در قالب اتوپي منفي، ديستوپيا و يا ضد اتوپي هستند؛ داستانهايي که دنياي تخيلي ناخوشآيند، ناامن، سخت و وحشتناکي را براي بشر در آينده ترسيم مينمايند و بدبيني انسان قرن بيستم را به پيشرفتهاي بشري در عرصههاي اجتماعي، سياسي و تکنولوژي نشان ميدهند، مانند: منفيگراييهاي آلدوس هاکسلي (۱۸۹۴ـ۱۹۶۳ميلادي)، جورج اورول (۱۹۰۳ـ۱۹۵۳ميلادي)، و آرنو شميت و زامياتين (۱۸۸۴ـ۱۹۳۷ميلادي).
براي نمونه، هاکسلي در کتاب دنياي قشنگ نو (۱۹۳۲ميلادي) جامعهاي ليبرال را در آينده تصوير مينمايد که انسان آزمايشگاهي را توليد انبوه ميکند، او را براساس شغل آيندهاش ميسازد تا نيازها و اغراض مدينه خويش را برآورده سازد و هيچگاه از آن تکاليف سرباز نزند که در اين صورت پدر و مادر، مهر و محبت و… معنايي ندارد و تنها بدبختي و بردگي را به دنبال خواهد داشت.
همچنين جورج اورول در رمان مزرعه حيوانات (۱۹۴۵ميلادي) مجموعهاي از حيوانات را تصوير مينمايد که همراه با هم انسانها را از قلعه بيرون ميکنند تا جامعه اشتراکي حيواني را تشکيل دهند، ولي ناگهان خوکها بر آنها حاکم ميگردند و دوباره حکومتي خودکامه مشابه قبل ايجاد ميشود و همان ظلمها و بهرهکشيهاي مالک قبلي را بر آنها روا ميدارند. اورول در اين رمان در پي نقد جامعه دهقاني ـ اشتراکي پس از انقلاب روسيه است.
نقد اتوپيا
همراه با تطور اتوپيا، نقدهايي نيز بر آرمانشهرها وارد شده که بررسي همه نقدها در اين نوشتار نميگنجد، ولي از اين ميان، کارل پوپر به لحاظ نوع نقادياش جايگاه ويژهاي دارد. ايشان آرمانگرايي را به چوب نقد ميراند و بر اين باور است که استدلالهاي فيلسوفان چگونگي جامعه آرماني را نميتوانند تعيين کنند؛ زيرا گرايشهاي مختلف فيلسوفان و برداشتهاي متفاوت آنان از سعادت و کمال، تأثير فراواني در ساختار آرمانشهر آنها داشته است.
پوپر، اتوپيانيسم را نظريهاي خطرناک و تباه کننده ميداند که به تسلط خشونت ميانجامد؛ زيرا به عقيده وي، اتوپيانيسم براي نيل به اهداف خود همه عقايد مخالفان را از ريشه برميکند. او معتقد است نگرش ناکجاآبادگرايي در مقابل نگرش عقلي است و حتي اگر هم به لباس عقلگرايي درآيد، چيزي جز عقلگرايي دروغين نيست و جاذبه ناکجاآبادگرايي، از غفلت ما برميخيزد که به روشني نميدانيم بهشت را بر گستره زمين نميتوان آفريد؛ تنها ميتوان از رنج بشر کاست و زندگي هر نسل را عادلانهتر نمود.
پوپر، افلاطون و مارکس را دشمن جامعه باز ياد کرده و معتقد است که مهندسي اتوپ
يانيسم به جاي آنکه جامعهاي مناسب را بيافريند، ميکوشد افراد واقعي جامعه را در قالب جامعه ذهني انتزاعي خود شکل دهد و منافع فردي را فداي مصالح جمعي انتزاعي خود کند.
وي اعلام ميدارد که بهتر است سوداي بهشت زميني را از سر به در کنيم و در همين زمين خاکي در پي آن گرديم؛ زيرا غرب براي مغرب زمينيها بهشت به شمار ميآيد و البته نخستين بهشت نه بهشت هفتم. اين بهشت تا حد زيادي ميتواند بهتر شود، بنابراين، نبايد ديگر به عالم ناسزا گفت؛ عالمي که به خصوص تا آنجا که به اروپا مربوط ميشود، بهترين عالمي به شمار ميرود که تاکنون وجود داشته است.
با اين حال، اگرچه پوپر به ظاهر اتوپيا را رد ميکند، در پنهان از اتوپياي محقق و جامعه آرماني يعني جامعه کنوني در مغربزمين سخن به ميان ميآورد. کوشش او براي «دموکراسي غربي» گواهي بر اين امر است.
اتوپيا، اي
دئولوژي، تاريخ
اوتوپيانيسم، نظريهاي پيشنگرانه و نوعي انديشه بدبينانه به نظام موجود به شمار ميرود که با بيارزش دانستن وضعيت فعلي جامعه در آرزوي دست يافتن به وضع مطلوب ناموجود است.
اتوپيانيسم با نفي هستها، آرزومند آيندهاي آرماني است که تنها با نفي جامعه موجود امکان ميپذيرد. البته آرمانشهر مصلحتجويي همانند آتلانتيس فرانسيس بيکن در تلاش است به جاي اعتراض و نفي وضع موجود، آن را اصلاح کند.
اختلاف ايدئولوژي و اتوپيانيسم نيز بر اين اساس است که اتوپيا سخن از «جاي دگر بودگي و اگر بودگي» ميزند و ايدئولوژي از «اينگونه بودن و نه به گونهاي ديگر» سخن به ميان ميآورد؛ زيرا ايدئولوژي بر هستها و واقعيتهاي جامعه تأکيد دارد و در تلاش است آنچه هست را موجه سازد و يوتوپيا معترض به وضع موجود و ضد واقعيت است و در حقيقت، ايدئولوژي، واقعي
ت را حفظ ميکند و به آن تداوم ميبخشد و اتوپيا از اساس در آن ترديد دارد و در اين معنا، اتوپيا بيان همه قابليتهاي گروهي است که خود را توسط نظم موجود سرکوب شده مييابد.
کارل مانهايم (۱۸۹۳ـ۱۹۴۷ميلادي) تأکيد دارد که يوتوپيائيه فاقد ايدئولوژي و خرده ايدئولوژي است؛ زيرا يوتوپيا وضع موجود را نقد ميکند و جهان ايدئولوژي را به چالش ميکشاند، در حالي که وضع موجود توسط ايدئولوژي معنا و مفهوم مييابد.
فيلسوف اتوپيست به حال و گذشته کاري ندارد و تنها به آيندهاي نامعلوم کار دارد و چون رؤيا و آرزوست، در آن وقت و زمان معنا ندارد و در نتيجه، با گذشته و حال بشر بيارتباط است، ولي آن را بنبست و پايان پويش تاريخ ميتوان شمرد؛ زيرا بشر در اين شهر از هر حيثي به کمال مطلوب خود ميرسد و ديگر تقاضاي امري فراتري ندارد و آن بهشت خيالياش را محقق مييابد.
بنابراين، فيلسوف ا
توپيست، در مقابل ايدئولوژي همواره معترضانه به عصر خويش مينگرد، چنانکه غالب اوقات، اتوپيا از بحرانهاي يک جامعه و يک فرد برميآيد و در حقيقت، ميتوان گفت که تحولات و شرايط روزگار بر فيلسوف و انديشههايش تأثير ميگذارد، چنانکه به قول هايدگر، فيلسوف بشري است که به رودخانه زمان پرتاب شده، محصول شرايط تاريخي خود است و تنها ميتواند از ميان سطور فلسفهاش، حقيقت وجودي خود را شرح دهد.
از آنجا که فيلسوف در تلاش است بشر را به سمت خير برين و سعادتمندي سوق دهد، فراخور تحولات جامعهاش، طرحهاي آرماني متفاوتي در دستگاه دانايياش وجود دارد تا شايد پاسخي به وضع نامطلوب و بيداد موجود بتواند دهد.
بنابراين، غالب آرمانشهرهاي سنتي و مدرن در جامعهاي نگاشته شدهاند که ظلم و خفقان و ناعدالتي به اوج خود رسيدهاند و نگارندگان آرمانشهر براي فرار از چنين جامعهاي و شکايت از وضع موجود دست به تدوين آن زدهاند، چنانکه فرويد هم اتوپي را نشانه انحطاط و کوششي براي فرار از ناکامي و واقعيت ميداند و جامعهشناسان نيز اتوپي را ابزار طبقه محروم و تحت فشار براي مبارزه با دشمن قلمداد ميکنند.
براي نمونه، افلاطون شاهد فرو ريختن نظام ارزشهاي اجتماعي آتن، اعدام فرزانهترين فرد زمانه (سقراط) به دست خودش، گرمي بازار سوفيستها، خريد و فروش فضيلت، آمد و رفت جباران تيرانت و دموکراتهاي افسار گسيخته از صحنه سياست دولت آتن و ظلم حاکمان روزگار خود بوده است. او که از اصلاح وضع سياسي و سياستمداران مأيوس بوده، رفع مسائل جامعه مدني خود را در حلّ نگرش انسان به سياست ياد کرده است.
از اينرو، پيوسته ميکوشيده جامعه را به سوي اصلاح سوق دهد و معتقد بوده جامعه زماني روي سعادت ميبيند و از رنج و محنت رهايي مييابد که مردان صالح و حکيم، زمام امور را به دست گيرند و اگر چنين نشود، بدبختي جامعهها و نوع بشر به پايان نخواهد رسيد.
مورخان درباره آرمانشهر آگوستين نيز معتقدند که در قرن پنجم ميلادي که پايههاي امپراطوري روم رو به سستي نهاد و فرمانرواي ويرنگوت شهر رم را تصرف کرد، بسياري از بتپرستان آن عصر، به بهانه شکسته شدن اقتدار حکومت روم، بر ضد دين مسيح به فعاليت پرداختند و اين شبهه را طرح کردند که سقوط نظام حاکم، در نتيجه ترک ايمان به خدايان سنتي و گرويدن به
مسيحيت است. آگوستين چنين در مقابل اين شبههافکنيها ايستاد و کتاب شهر خدا را با جدا کردن هواداران چندخدايي از مسيحيان موحد به نگارش درآورد و ديدگاه خويش را درباره شهر آرماني خويش تبيين کرد.
فارابي نيز در دورهاي پراغتشاش و آشوب ميزيسته که جهان اسلام درگير نزاعها و مجادلات فرقهاي و کلامي فلسفي بوده است. در آن هنگام، گستره آشوبهاي اجتماعي و آنارشيسم فکري و فرهنگي حاکم، يکپارچگي سياسي جهان اسلام را از ميان برده بود، چنانکه همزمان با خلافت عباسيان در بغداد، امويان در اندلس و فاطميان در مصر هرکدام ادعاي خلافت ميکردند. از اينرو، وي به نقد فلسفي احوال و روزگار خويش پرداخت. او به سياست پا نگذارد و منش کنارهگيري از قدرت را برگزيد، اما کوشيد با رجوع به مبادي و اصول، آتش اين بحرانها را خاموش کند. ثمره اين کوششها، تبيين مدينهاي فاضله بود که به قول خود او در صورت تحقق طرحش، هجرت به آن مدينه فاضله واجب است.
تامس مور نيز کتاب اتوپياي خود را در حالي منتشر کرد که بر اوضاع و احوال اجتماعي و اقتصادي سرزمين خود نگران و بر فرمانروايان ظالم و مستبد، روحانيان متعصب مسيحي و ثروتمندان متجاوز منتقد بود. آرمانشهر او از حوادث روزگارش برآمده و به عبارت ديگر، يوتوپياي تامس مور بهانهاي براي خردهگيري او از جامعهاش بوده است.
& lt;P style=”TEXT-ALIGN: justify; LINE-HEIGHT: 200%; MARGIN: 0cm 0cm 10pt; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl; mso-margin-top-alt: auto; mso-margin-bottom-alt: auto” dir=rtl class=MsoNormal align=justify>کامپلانا در حاليکه به جرم تلاش براي نجات ايتاليا از سلطه اسپانيا در زندان بود، به نگارش کتاب آرمانشهرگرايانه خود پرداخت و جيمز هرينگتون پس از شکست کرمول و بازگشت نظام و سلطنتي به زندان افتاد و دچار بيماري روحي و جسمي شد و پس از رهايي از زندان، با وجود ناتواني، مدينه فاضله خود را با نام «Oceana» نگاشت و فرانسوا ماري آروئد شهر زرين خود را در نقد جامعه فرانسوي آن روز نوشت که در آن وجود کشيش، زندان و جنگ منتفي است و در نهايت، اتين کابه جامعه ايدهآل خود را در کتابي تحت عنوان سفر به ايکاري مطرح ميکند که در آن به صورت قصه به طراحي ساختار حکومت و ساخت آرمانشهر ميپردازد.
ويژگيها
اتوپيا، غالب عرصههاي زندگي بشري از جمله مناسبات خانوادگي، مالکيت اشياء، مصرف کالا، سازماندهي زندگي سياسي و حيات مذهبي را دربر ميگيرد. از اينرو، بيشتر طرحهاي اتوپيا در تضاد با هم هستند و ويژگيهاي يکسان ندارند. با وجود اين، از مطالعه و بررسي غالب اتوپياها به اين نتيجه ميرسيم که مفاهيمي مشترک آرمانشهرها را به هم پيوند دادهاند.
آن مفاهيم مشترک در خصوصيات تضادهايي با هم دارند، چنانکه عدالت سياسي از منظر افلاطون، آگوستين، تامس مور و… متفاوت معنا شده است. از آنجا که مجالي براي پرداختن به همه ويژگيهاي آرمانشهرها دراين نوشتار نيست، به صورت اختصار به برخي وجوه مورد نظر غالب نگارندگان اتوپيا اشاره ميشود:
۱/ ماهيت غالب اتوپياها فارغ از تحقق و عدم تحقق و مکان و زمان است، ولي سخن از تحقق آرمانشهرها از قرن نوزدهم به بعد مطرح شد و براي تحقق برخي از آنها در زمانها و مکانهاي مختلف تلاشهايي صورت پذيرفت، چنانکه کوشيدند شهر آفتاب کامپلانا را در پاراگوئه بسازند و در پاسخ به دعوت انديشه مارکسيسم، درباره پايانه و آخرين حلقه تاريخ و رؤي
اي بهشت زمين، ميليونها انسان پاسخ گفتند و دولتها و کشورهايي با اين آرمان و آرزو پديد آمدند. البته همانطور که اشاره شد، سخن از تحقق آرمانشهرها از قرن نوزدهم به بعد به ميان آمد و قبل از آن چندان بدان توجه نميکردند.
۲/ بيترديد ژرفکاويها و کاوشهاي فيلسوفانه نقشي اساسي در انگارههاي آرمانشهرگرايي داشتهاند. فيلسوفان با باور به جوهري انساني براي خويشتن و همنوعانشان، انديشه و منشي انساني را طلب نمودهاند و عدالت، صداقت، امنيت و مهرورزي به همنوع را خواستار بودهاند.
فيلسوف آرمانگرا خدمت عقلاني به بشر را سرلوحه اهداف خود ميداند و بيشترين توجه را به غيرخويش دارد. از اينرو، با مشاهده وضعيت نابسامان و نامطلوب بشري و دوران فاجعهبار، فعل و انفعالاتي عقلي را آغاز ميکند تا پاسخي براي آنها بيابد. او با نگاه به گذشته، حال و آينده، تاريخي انديشيده و با همه جوامع انساني سروکار دارد تا از آنها بهره بگيرد و اصلاحي عقلاني را تبيين کند و بشر را به سعادت کامل برساند. بدينسان سعادتمداري و انديشه کمال، غالب آرمانشهرها را به يکديگر ميپيوندد.
البته سعادت و کمال در هر سيستمي متفاوت با ديگري معنا ميشود و انديشه کمال به گونهاي انعطاف ميپذيرد که بسياري از نظامهاي ناهمانند را به هم ربط دهد. البته اين رؤياي کمال به دست آمدني است و در رسالههاي سياسي، فلسفي و حتي در طرحهاي ساختماني و جغرافيا ممکن است بگنجد.
۳/ اتوپيا عدالت را شالوده اساسي حکومت خود ميداند. در حقيقت ايده آرمانشهرگرايي از عمق وجودي فيلسوف با نگرش فطري به عدالت برميخيزد. غالب آنان جهان را بر منهج عدل استوار ميدانند و از اينرو، ميخواهند که عدالت موجود در عالم تکوين را بشناسند و با همآهنگ کردن آن با انديشه انساني، پيکر فرسوده انساني را از دغدغهها و رنجها نجات دهند.
بنابراين، عدالتمحوري و اصلاح جامعه انساني، از مهمترين انگيزههاي فيلسوفان در تدوين و ترسيم آرمانشهرگرايي بوده است که زمينهها و شرايط تاريخي و حتي انگيزههاي شخصي و فردي، ضرورت تدوين آرمانشهر را دو چندان کرده است.
براي نمونه، افلاطون هدف اساسي کتاب جمهور را بيان مفهوم عدالت و راه رسيدن به آن ميداند. او عدالت را آرماني مطلوب ميداند که تنها تربيتيافتگان دامان فلسفه و حکمت به آن ميتوانند برسند و مطلوب جويندگان سعادت است، اگرچه گهگاهي از تحققناپذيري چنين جامعهاي سخن ميراند؛ زيرا حاکم شدن فيلسوفان و حکيم شدن فرمانروايان را شرط اساسي به وجود آمدن چنين جامعهاي ميداند که به نظر وي چنين چيزي تحقق نخواهد يافت.
فارابي نيز معتقد است که جهان هستي در نهايت عدل و کمال آفريده شده و از اينرو، بسياري از مباحث دوباره مدينه فاضله را به عدالت و عدالتمحوري اختصاص داده است. فارابي معتقد است تنها حکيم خوب اين نقش را ميتواند ايفا کند؛ زيرا براي برقراري نظام فاضله و عادله بايد مردمان يا گروهي از ايشان با عدل آشنا شوند و عدل در وجودشان تحقق يابد و عمل و اعتقادشان يکي گردد. و تنها حکيمان اين ويژگي را دارند.
تامس مور نيز درباره عدالت، به مفهوم برابرسازي انسانها در امور، خدمات و به طور کلي زندگي در ناکجاآباد عدالت معتقد است. به اعتقاد ا
و، شهرهاي اتوپيا شبيه به هم و با مقتضيات اقليمي ساخته شدهاند.
گفتني است مفهوم عدالت سياسي در ميان آرمانشهرگرايان، گوناگون تعريف شده و هرکدام عدالت واقعي را به گونهاي در آرمانشهر خود تدوين کردهاند.
۴/ اتوپيا فرد را با جامعه و همگان ميخواهد متحد سازد و سازش دهد. از اينروي، مدنيت طبيعي و رابطه تعاون ميان انواع انساني از شالودههاي آرمانشهر است و اين امر، نوعي همدلي در همه عرصههاي زندگي را در پيدارد. فردي که در اين شهر زندگي ميکند، حتي در مرگ هم خود را تنها نميداند؛ زيرا همواره همراه اهل مدينه است، در حالي که مرگ به منزله تنهايي است.
۵/ اتوپيا زاييده ذهن خلاق بشري است و مؤلفهها و برنامههاي آن در چارچوب ذهن شکل ميگيرد و لذا قاعده و قانونمندي اقتضاي ذاتي آن است. آرمانشهر نمونهاي از جامعه قاعدهمند و قانونمدار به شمار ميرود که همه رف
تارهاي افراد جامعه را دربر ميگيرد و از آنان موجوداتي مجبور و مطيع قانون عقل و نظام عقلي ميسازد که تخطيشان از قواعد و قوانين، جنايت محسوب ميشود؛ زيرا تخطي از قواعد سبب به خطر افتادن کمالي است که اتوپيا پيش ميکشد.
براي نمونه، در آرمانشهر توماس مور، مالکيت خصوصي و انحصار و قوانين ستمگرانه و قدرت نظامي لغو ميشود و شهر در نظر ايشان، خيابانها و خانههايي همانند دارد و خانهها به هيچکس تعلق ندارند و از آن دولت به شمار ميروند. در آن شهر هرکس به فراخور حرفه يا صنعتي کار ميکند و کار روزانهاش شش ساعت است؛ نيمي از آن در صبح و نيمي در عصر.
شهر آفتاب کامپلانا نيز براساس قوانين طبيعت و آيين خرد هدايت ميشود و در آن نظام اجتماعي شهر خورشيد نسبت به بيگانگان سختگير نيست و با آنان به احترام برخورد ميکند.
اينگونه قانونمداري که به ظاهر در ضمير عاقلان ز
يبا جلوه ميکند، در مواردي همانند مدينه فاضله افلاطون، نظامي طبقاتي براي افراد مختلف جامعه ايجاد ميکند و اتوپيا را به نظامي استبدادي مبدل ميسازد که هيچ ارزشي براي فرودستان نميگذارد و آنان را به اطاعت بيچون و چرا از طبقه فراتر فرا ميخواند.
۶/ آرمانشهر مخالف هرگونه آزادي خودسرانه است؛ زيرا سبب خودسري اميال طبيعي و در نتيجه تخطي از قوانين جامعه ميشود، اما به کار بستن هرگونه روش ناپسند اخلاقي در جهت مصالح حکومت را شايسته ميخواند؛ زيرا مهمتر از دولت هدفي وجود ندارد. از اينروي، اگرچه اتوپيا به ظاهر انسانمدار بوده و به دنبال کرامت انساني است، انسانيت انسان را به خطر مياندازد و او را به بردگي ميکشاند.
۷/ توجه به حاکم از ويژگيهاي غالب آرمانشهرهاست.
کساني همانند فارابي، افلاطون و فرانسيس بيکن بر آن بودند که يا بايد حکيم، حاکم و يا حاکم، حکيم
باشد. کامپلانا جامعهاي سوسياليستي را به تصوير ميکشد که کشيشان و روشنفکران، رهبران آن هستند. آگوستين معتقد است اراده الهي در بدو خلقت چنين بود که هيچ انساني بر انسان ديگر حکومت نکند، بلکه حاکم عليالاطلاق خدا باشد و انسانها در طول حاکميت خدا باشند. پس جامعهاي سعادتمند است که تحت نظارت و رهبري کليسا و روحانيان باشد و بهتر و راحتتر همين است که مردان خداترس پيرو قوانين و اوامر الهي هميشه در رأس امپراتوريها باشند و ستمها را نه به نفع خود که به نفع مردماني بپذيرند که بر آنان حکومت ميکنند.
۸/ صلح و آسايش و رفاه از ويژگيهاي اتوپياهاي مثبت است؛ زيرا اتوپيا بنابر ماهيتش در پاسخ به بيداد و ظلم و ناامنيهاي موجود شکل ميگيرد. از اينرو، واژههاي صلح و آرامش در اغلب آرمانشهرها به چشم ميخورد، چنانکه آگوستين اعتقاد دارد که صلح در هر شکلي ستودني است و شهروندان شهر آسماني از صلح و آرامش برخوردارند.
شايد از اينروست که «اکثر اتوپيها، وضع و موقع جغرافيايي خاص دارند، يعني يا مانند جزيره يوتوپيا، محاط در درياها و اقيانوسهاي آرام است و مردم آنها از بيم موج و گردابهاي حايل در شب تاريک بيخبرند، يا اگر جزيره نيستند مانند بوستان سعدي چنان از بقيه سرزمينها جدا ميباشد که اهل آن از ظلم و ستم و قانون هرجومرج که در ساير جامعهها حاکم است، خبري ندارند.»
از اينرو، غالب آرمانشهرها براي امنيت و صلح بيشتر در مدينه فاضله خود تدابير بسياري انديشيدهاند که نمونه بارز آنها جزيره يوتوپياي تامس مور است که جزيرهاي بودن آن مردمان را از خطرهاي بيروني حفظ ميکند و شهر آرماني هارينگتون براي در امان بودن از فساد و تباهي، پذيرفتن بيگانگان را ممنوع ميداند.
۹/ دانايي و خرد نيز از بارزترين ويژگيهاي آرمانشهر است و در غالب اتوپيها بدان توجه دارند، چنانکه در بسياري از آنها همانند آرمانشهرهاي افلاطون، فارابي، فرانسيس بيکن و… حاکم بايد فيلسوف باشد.
اتين کابه، نويسنده سوسياليست فرانسوي، نيز درباره آرمانشهر خود معتقد است:
همه مؤسسات اجتماعي و سياسي آن کشور بر مبناي منطق و عدالت و عقل و خرد ايجاد شده است، جنايات در آن ناشناختهاند و همه مردم آن در صلح، صفا و عيش و طرب زندگي ميکنند.
فرانسيس بيکن نيز مدينهاي علمي بنا مينهد که سازمانهاي علمي با پيشرفتهترين ابزار در آن وجود دارند.
نتيجه
آرمانشهرگرايي مفهومي ديرينه است که با رشد انديشه بشري همزاد گشته و از آنجا که با فطرت آدمي آميخته است، همواره بدان توجه ميکنند. انديشهوران آرمانشهرهاي مختلفي تدوين کردهاند که تضاد کامل با هم دارند. با وجود اين، برخي مفاهيم مشترک
ي در ميان همه آنها نيز به چشم ميخورد.
www.nooremonji.com


