با توجه به بحثهاى مقدماتى بخش قبل، به بحث دربارة هر یک از آیات مىپردازیم:
ج) عُزیر پسر خدا
«یهودیان گفتند عزیر پسر خداست» (توبه: ۳۰). عزیر کیست و یهودیان در کجا گفتهاند که این شخص پسر خداست؟ نویسندهاى یهودى به این آیة قرآن مجید اشکال مىکند:
محمد[ص] مدعى است (توبه: ۳۰) که در عقاید یهودیان عزیر (عزرا) پسر خداست. این کلمات یک لُغَز و معما هستند؛ چون چنین عقیدهاى در میان یهودیان یافت نمىشود، هرچند از عزرا تقدیر ویژهاى شده است (رک: سنهدرین ۲۱ب؛ یواموت ۸۶ب).[۲۶]
نویسندة فوق سپس داستانهایى را از نویسندگان مسلمان نقل مىکند که چرا یهودیان عزرا را پسر خدا خواندهاند. اما قبل از هر چیز باید به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه این نویسنده کمى آیه قرآن را تغییر داده است. او عبارت «قالت الیهود عزیر ابنالله» (یهودیان گفتند که عزیر پسر خداست) را که یک جملة مربوط به گذشته است به حال استمرارى (در عقاید یهودیان عزیر پسر خداست) تبدیل کرده است. بین این دو بیان تفاوت بسیار زیادى است. در بیان اول، یهودیان در مقطعى از تاریخ، عزیر را پسر خدا خواندهاند؛ اما امکان دارد که بعدها این سخن و عقیده فراموش شده باشد و چه بسا یهودیان زمان پیامبر از این ماجرا اطلاع هم نداشتهاند. اما در بیان دوم که حال استمرارى است وضع متفاوت است و گویا این عقیده بین یهودیان زمان پیامبر رواج داشته است.
اما نکتة دیگر این است که این نویسنده بهراحتى عزیر را همان عزرا گرفته است. هرگز از خود قرآن چنین چیزی بهدست نمىآید؛ هرچند مفسران چنین تطبیقى انجام دادهاند. در برخى از تفاسیر آمده است که این قول برخى از یهود مدینه است. این تفاسیر از ابنعباس نقل کردهاند که جماعتى از یهود مدینه نزد پیامبر آمده و چنین قولى را گفتند و همچنین گفتهاند سبب اینکه یهودیان عزیر را پسر خدا خواندند این بود که خداوند به سبب گناهان یهود تورات را از آنان گرفت و جبرئیل نزد جوانى به نام عزیر که در پى علم بود آمده، تورات را به قلب او ریخت. یهود به این سبب او را پسر خدا خواندند.[۲۷] فخر رازى سه قول در این باره نقل مىکند: یکى اینکه فرد خاصی از یهود نزد پیامبر آمده و این سخن را اظهار کرده است؛ قول دوم روایتى از ابنعباس است که عدهاى از یهود مدینه نزد پیامبر آمده، این قول را اظهار کردند و قول سوم آن است که در گذشتهها این قول بین آنان شیوع داشته است و انکار یهودیان ضررى نمىزند، چون خدا مطلب را خودش نقل مىکند. سپس دلیل این اعتقاد یهود را همان مىآورد که از ابنعباس نقل شد و آن اینکه جبرئیل تورات را به عزیر الهام کرد.[۲۸]
به هر حال برخى از مفسران جدید عزیر را مصغر عزرا گرفته و مىگویند عزرا به این جهت که بعد از اسارت بابلى تورات را گردآورى کرد و دیانت یهود را احیا نمود، مقام و منزلت بسیار والایی نزد یهود یافت و به این جهت او را «ابنالله» نامیدند. اینان مىگویند معلوم نیست که یهود عزیر را به صورت تشریفى پسر خدا مىخواندهاند یا (مانند مسیحیان در مورد مسیح) قائل به پسربودنِ واقعى بودهاند.[۲۹] البته برخى از مفسران قاطعانه تشریفى بودن را برگزیدهاند.[۳۰] صاحب تفسیر المیزان که در تفسیر این آیه دربارة تشریفى یا واقعى بودن تردید کرده است، در تفسیر آیة بعد از این آیه قرینهاى بر این آورده که مقصود تشریفى است.[۳۱] صاحب تفسیر المنار بحثهاى مفصلى دربارة عزرا و جایگاه او نزد یهود و اینکه کتاب او به چه زبانى بوده و آیا باقى مانده یا نه آورده و سپس روایاتى را که در این باب آمده از
اسرائیلیات شمرده است.[۳۲]
آنچه از خود آیه برمىآید این است که در زمانى یهودیان شخصیتى به نام عزیر را پسر خدا خواندهاند. اما دربارة اینکه دقیقاً این عزیر کیست و چرا پسر خدا خوانده شده است، مطلب روشنی از آیه به دست نمیآید. هرچند روایات گاهى قائلان این قول و نیز علت چنین اعتقادى را بیان مىکنند، اما نمىتوان آنها را بر عزرا تطبیق کرد. هرچند عزرا پس از اسارت بابلى تورات موجود را گردآورى کرده، اما از خود عهد قدیم برمىآید که قبل از اسارت بابلى نیز در زمانهایى تورات ناپدید شده و بعد از قرنها دوباره پیدا شده است.[۳۳] علاوه بر اینکه گاهی در خود روایات امورى عجیب دیده مىشود؛ براى نمونه در روایت ابنعباس آمده است که برخى از یهودیان مدینه نزد پیامبر آمده و گفتند که چگونه ما از تو تبعیت کنیم در حالى که تو قبلة ما را قبول نمىکنى و عزیر را پسر خدا نمىدانى، سپس این آیه نازل شد. از این سخن برمىآید که در یهودیت پسر خدابودنِ عزیر از اصول دین بوده و مانند پسر خدابودن عیسى براى مسیح
یان است. در حالىکه اینسخن بسیار عجیب است. روایاتِ موجود چندان کارساز نیستند و شاید حق با صاحب تفسیر المنار باشد که آنها را از اسرائیلیات شمرده است.
اما اینکه صاحب تفسیر المنار و نیز صاحب تفسیر المیزان این فرد را همان عزراى کاتب دانستهاند ــ که همانند سخن نویسندة یهودىای است که نقل کردیم ــ به نظر مسلم و قطعى نمىرسد. درست است که نقش عزراى کاهن و خدمات او در یهودیت چنان بزرگ است که اگر کسى او را مؤسس دوم یهودیت بداند، چندان دور از واقعیت سخن نگفته است ــ چراکه او یهودیت را احیا کرد و متون مقدس آن را گردآورى کرد و… ــ و باز درست است که یهودیان شأن و منزلت بسیار بالایى براى عزرا قائل شدهاند ــ به گونهاى که در تلمود آمده است که اگر تورات به موسى داده نشده بود به عزرا داده مىشد،[۳۴] و بدینسان شأنى برابر با موسى براى او قائل شدهاند؛ اما از این مطالب نمىتوان نتیجه گرفت که یهودیان او را پسر خدا خواندهاند. آنان براى ابراهیم و موسى نیز شأن بسیار بالایى قائل شدهاند. آیا مىتوان گفت که یهودیان این دو پیامبر را پسر خدا خواندهاند (در ادامه خواهیم گفت که در عهد قدیم براى اینکه کسى پسر خدا خوانده شود شأن چندان بالایى نیاز نیست). به هر حال سخن یهودیان این است که دو کتاب عزرا و نحمیا در مجموعة قانونى عهد قدیم و دو کتاب از کتابهاى غیرقانونى و نیز کتاب تلمود به تفصیل دربارة زندگى، شخصیت، فعالیتها و شأن و منزلت عزرا نزد یهودیان سخن گفت
هاند و در آنها سخنى از اینکه یهودیان او را پسر خدا خوانده باشند نیست. در چند محور به حل این مسئله مىپردازیم:
۱٫ همانطور که قبلاً از مفسران نقل شد آنان یا این پسربودن را تشریفى و براى احترام مىدانند یا اینکه در تشریفى یا واقعىبودن این عنوان تردید دارند. به هر حال قدر مسلم آن است که واقعیبودن این عنوان، به این معنا که مقصود یهودیان پسر بودنِ واقعی باشد، قطعی نیست. قبلاً گذشت که اسمها در انتقال از یک زبان به زبان دیگر تغییر مىکنند؛ بهگونهاى که اگر قرائنى نباشد تطبیق ممکن نیست. فرض میگیریم که نمىدانیم عزیر کیست؛ اما سخن این است که آیا مطابق ادبیات عهد قدیم اینکه کسى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شود امرى عجیب و نایاب است؟ پاسخ این سؤال بسیار عجیب و غریب است. چراکه اولاً شخصیتهاى زیادى پسر خدا خوانده شدهاند و ثانیاً خود عهد قدیم نشان مىدهد که برخى از این افراد انسانهاى چندان برجستهاى نبودهاند.
حضرت داوود بارها پسر خدا خوانده شده است:
«من فرمان خداوند را اعلام خواهم کرد. او به من فرموده است: از امروز تو پسر من هستى و من پدر تو» (مزامیر، ۲: ۷)؛ «بندة خود داوود را یافتم… او مرا خواهد خواند که تو پدر من هستى، خداى من و صخرة نجات من. من نیز او را نخستزادة خود خواهم ساخت» (مزامیر، ۸۹: ۲۶ـ۲۷).
یادآورى این نکته بسیار مهم است که شخصیت داوود در عهد قدیم با شخصیت او در قرآن مجید بسیار متفاوت است. او در عهد قدیم صرفاً یک پادشاه است که گاهى از او گناهان بسیار بزرگی مانند زناى محصنه و قتل نفس زکیه سر مىزند؛[۳۵] گناهانى که مطابق شریعت یهود مجازاتى کمتر از اعدام ندارند. یادآورى این گناهان عجیب نه از این جهت است که بخواهیم نقدى به عهد قدیم وارد کنیم، بلکه مىخواهیم این نکته را گوشزد کنیم که پسر خدا خوانده شدن در عهد قدیم چندان سخت نیست.
شخصیت دیگرى که در عهد قدیم مکرر پسر خدا خوانده شده حضرت سلیمان است. حضرت داوود مىخواهد خانة خدا را بنا کند اما خدا به او مىگوید: «پسر تو، سلیمان، اوست که خانه مرا و صحنهاى مرا بنا خواهد نمود، زیرا که او را برگزیدهام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود» (اول تواریخ ایام، ۲۸: ۶). «و حال به بندة من داوود چنین بگو که یهوه صبایوت چنین مىگوید… و ذریت تو را که از صلب تو بیرون آید بعد
از تو استوار خواهم ساخت… او براى اسم من خانه بنا خواهد نمود… من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود» (دوم سموئیل، ۷: ۸ـ۱۴).
و باز یادآورى این نکته لازم است که سلیمان عهد قدیم با سلیمان قرآن مجید بسیار متفاوت است. در عهد قدیم او صرفاً یک پادشاه است. پادشاهى که بر خلاف فقه و شریعت یهود با تعداد زیادی از زنان مشرک ازدواج مىکند و براى هر کدام بتکده مىسازد و خود نیز به بتپرستى روى مىآورد و با اینکه خداوند دوبار بر او ظاهر مىشود و او را از بتپرستى منع مىکند، از این عمل دست برنمىدارد.[۳۶] همچنین مسیحا که عهد
قدیم مژدة آمدنش را داده گاهى «پسر خدا» خوانده شده است.[۳۷]
غیر از موارد فوق، واژة «پسران خدا» یا «فرزندان خدا» نیز در عهد قدیم بسیار به کار رفته است: «پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان براى خویش گرفتند» (پیدایش، ۶: ۲)؛ «و روزى واقع شد که پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند» (ایوب، ۱: ۶ و ۲: ۱)؛ «اى فرزندان خدا، خداوند را توصیف کنید» (مزامیر، ۲۹: ۱)؛ «خدا در جماعت خدا ایستاده است، در میان خدایان داورى مىکند: تا به کى به بىانصافى داورى خواهید کرد و شریران را طرفدارىخواهید نمود؟… من گفتمکه شما خدایانید و جمیع شما فرزندانحضرت اعلى. لیکن مثل آدمیان خواهید مرد و چون یکى از سروران خواهید افتاد!» (مزامیر، ۸۲: ۱ـ۸).
ما نمى
دانیم عزیر کیست؟ و قبلاً هم گفتیم که اصولاً نامها در زبانهاى مختلف چنان تغییر مىکنند که پیگیری یک نام در فرهنگ زبانِ دیگر چندان فایدهای ندارد؛ اما سخن این است که اصلاً براى ما فرقى نمىکند و هیچ اهمیتى ندارد که عزیر کیست یا اصلاً به این نام در کل متون مقدس یهودى اشاره شده یا نه. آنچه مهم است این است که افراد زیادى، که به گفتة خود عهد قدیم پروندة زندگیشان چندان درخشان نیست، پسر خدا خوانده شدهاند. وقتى فضاى عهد قدیم را نگاه مىکنیم مىبینیم که پسر خدا خوانده شدن چندان اهمیتى ندارد و بنابراین ممکن است هر کسى پسر خدا خوانده شود و چه بسا این عنوان برای افراد دیگر نیز به کار رفته باشد اما نویسندگان عهد قدیم آن را ذکر نکرده باشند و…
۲٫ تا اینجا فرض بر این بود که اصلاً نمىدانیم عزیر کیست؛ اما در اینجا از این سخن دست برمىداریم و همانطور که برخى از مفسران گفتهاند و از برخى از نویسندگان یهودى نیز نقل شد، ما هم فرض میکنیم که عزیر همان عزرا است. البته مفسران مسلمان باید یک نکته را روشن کنند و آن اینکه آیا عزیر قرآن یک شخصیت مثبت است یا منفى. گویا صاحب تفسیر المیزان در این باره تردید دارد که آیا عزیر یکى از انبیاست یا اینکه یک عالم یهودى است.[۳۸] به هر حال اگر مفسرانْ عزیر قرآن را یک شخصیت مثبت بدانند نمىتوانند آن را بر عزرا منطبق کنند؛ چراکه آنان نمىتوانند آنچه را در تورات و کتب تاریخى آمده ــ و شواهد زیادى وجود دارد که نویسندة آنها عزرا است ــ بپذیرند؛ زیرا این مطالب به هیچ وجه با قرآن مجید قابل جمع نیستند و یک مسلمان نمىتواند الهامى بودن آنها را بپذیرد و الا باید قرآن را رد کند.
از این سخن مىگذریم و فرض را بر این مىگذاریم که عزیر قرآن همان عزراى عهد قدیم است. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا در دو کتاب عزرا و نحمیا و برخى از کتابهاى غیرقانونى که دربارة عزرا هستند و همچنین در کتاب تلمود سخنى از پسر خدا خواندهشدن عزرا به میان نیامده است؟ پاسخ ما همانطور که اندکى قبل گذشت، این است که پسر خدا خواندهشدن افراد در عهد قدیم بسیار متعارف بوده است و هیچ بعید نیست که عزرا هم پسر خدا خوانده شده باشد. بهویژه مقام و جایگاه والاى عزرا نزد یهودیان پذیرش این امر را آسانتر مىکند. اما اینکه چرا با اینکه دربارة عزرا مطالب بسیاری در منابع یهودی وجود دارد، به این امر اشاره نشده، پاسخ همان است که در مباحث قبل هم بیان کردیم و آن اینکه قرآن مجید حوادث تاریخى را نه از متون مقدس یهودى بلکه از نفس واقعه نقل مىکند. اگر اینگونه نباشد اشکال به قرآن خیلى جدىتر از پسر خدا خواندهشدن عزرا است؛ زیرا داستان انبیا آنگونه که در قرآن روایت شده با آنچه در عهد قدیم دربارة شخصیت و زندگى آنان آمده است، تفاوت بسیار زیادى دارد. قرآن مجید زندگى ابراهیم را از کجا نقل مىکند؟ چرا حتى در یک ماجراى جزئى مانند ذبح فرزند که در هر دو کتاب آمده است، تفاوت و اختلاف اساسى وجود دارد. یعقوب قرآن مجید چه شباهتى با یعقوب عهد قدیم دارد؟ هرچند برخى از بخشهاى زندگى موسی در دو کتاب یکسان است، اما در بخشهاى مهم، موسای قرآن و موسای تورات چنان با هم متفاوتاند که هرگز
قابل جمع نیستند. هارون قرآن چه شباهتى با هارون تورات دارد؟ قرآن مجید داوود و سلیمان را از کجاى متون مقدس یهودى نقل مىکند؟ امور بسیار زیادى در زندگى سلیمان قرآن وجود دارد که در زندگى سلیمان عهد قدیم نیست؟ از جمله اینکه مهمترین شأن او این است که یکى از انبیاى الاهى است. امور مهمى در عهد قدیم دربارة سلیمان آمده است که نه تنها در قرآن نیست، بلکه با آن ناسازگار است؛ مانند ساختن بتخانه و بتپرستى و مردن در حال شرک.
بنابراین قرآن از عهد قدیم نقل نمىکند تا گفته شود از کجاى عهد قدیم نقل مىکند. این سخن فقط دربارة عزیر یا عزرا نیست. عموم شخصیتهایى که دربارة آنان در هر دو کتاب سخن رفته است همین مشکل را دارند. از قرآن مجید برمىآید که بنىاسرائیل زمان داوود و سلیمان این دو شخصیت را قبل از هر چیز، از انبیاى بزرگ خداوند مىدانستهاند؛ اما با اینکه عهد قدیم به تفصیل دربارة این دو شخصیت سخن گفته است، سخنى از نبوت آنان، آنگونه که قرآن مطرح مىکند، نیست. اگر داوود و سلیمان چنین شأنى داشتهاند چرا نویسنده یا نویسندگان عهد قدیم از آن غفلت کردهاند؟ پاسخ ما ــ که با سخن نقادان جدید همخوان است ــ این است که این متونْ قرنها پس از این شخصیتها و با استفاده از منابعى که هر یک براى هدفى خاص نوشته شده بودند تدوین شدهاند؛ بنابراین، مطالب مهمى از قلم افتاده و در عوض مطالب ناروا و نادرستى نقل شده است. به هر حال هر سخنى که دربارة تاریخ زندگى شخصیتهاى دیگر و تفاوت نقلهاى دو کتاب گفته شود در اینجا هم به کار مىرود.
۳٫ دو صورت فوق یک وجه مشترک داشت و آن اینکه در هر دو بنابراین بود که قرآن مجید پسربودن تشریفى را مىگوید و نه واقعى. پسربودن تشریفى صرفاً براى احترام و نشان دادن مقام و جایگاه و میزان تقرب فرد نزد خداست؛ اما پسربودن واقعى، همذاتى را مىرساند؛ یعنی فردى که واقعاً پسر خداست ــ آنگونه که بخشى از عهد جدید و نیز از قرن چهارم به بعد همة مسیحیان دربارة مسیح مىگویند ــ همذات با خداست و الوهیت دارد. قبلاً گفتیم فرق است بین اینکه سخنى به یهودیت نسبت داده شود یا به یهودیان. پسربودن تشریفى براى خدا را هم مىتوان به یهودیت نسبت داد و هم به یهودیان؛ چراکه در خود عهد قدیم عدة زیادى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شدهاند.
حال فرض را بر این مىگذاریم که مقصود قرآن مجید پسربودن واقعى است؛ یعنى مدعی است که یهودیان گفتهاند که عزیر واقعاً پسر خداست ــ مانند آنچه مسیحیان دربارة مسیح مىگویند. البته این مطلب از قرآن ضرورتاً برداشت نمىشود و همانطور که گذشت مفسران یا قاطعانه تشریفى بودن را برداشت کردهاند و یا اینکه در واقعی یا تشریفیبودن این عنوان تردید داشتهاند. به هر حال اگر عقبنشینى کنیم و فرض را بر نسبت «پسر واقعى بودن عزیر» بگذاریم، در این صورت باید بگوییم یهودیت چنین اجازهاى را نمىدهد؛ چراکه در هیچ جاى متون مقدس یهودى کسى به صورت واقعى پسر خدا خوانده نشده است و اصولاً خداشناسى یهودیت اجازة چنین چیزى را نمىدهد. اما قرآن مجید این نسبت را به یهودیت نمىدهد، بلکه به یهودیان نسبت مىدهد.
در این صورت سخن قرآن به این معنا خواهد بود که در مقطعى از تاریخ، یهودیان عزیر را برخلاف مسلمات دین خود، به صورت واقعى پسر خدا خواندهاند و البته این نکته در متون مقدس یهودى نیز نقل نشده است و حتى نمىتوان گفت که حتماً اسمها عوض شده چون هیچ کس در این متون واقعاً پسر خدا خوانده نشده است. امکان دارد پرسیده شود چرا قرآن چنین مطلبی را که اصلاً در متون یهودی وجود ندارد، نقل کرده است؟ پاسخ این سؤال در فرض دوم که عزیر همان عزرا باشد به طور مفصل بیان شد؛ گفتیم که مطالب زیادى در قرآن مجید نقل شدهاند که در متون یهودى نیامدهاند؛ پس نقل نشدن ضررى نمىزند. اما اشکال دوم این است که بسیار عجیب است که یهودیان در مقطعى از تاریخ به امرى خلاف خداشناسى دین خود تن داده باشند. در پاسخ این اشکال باید گفت خود عهد قدیم نشان مىدهد که در مواقعی یهودیان تحت تأثیر شرایط و سخنان اقوام دیگر اعتقادات عجیبى دربارة خدا پیدا کردهاند و در موارد زیادى انبیای بنىاسرائیل قوم را از پرستش خدایان دیگران بر حذر داشتهاند. در بسیارى از این موارد اکثریت قاطع مردم به انحراف کشیده شده بودند و تنها یک پیامبر در مسیر درست ایستاده و مردم را راهنمایى مىکرد و مردم نه تنها سخن او را نمیپذیرفتند، بلکه او را با مشکل روبه رو مىساختند.
نمونهای از این انحرافات، در زمان خود موسی اتفاق افتاده است. قوم اسرائیل که موسى آنان را به صورتی معجزهآسا از چنگال فرعونیان نجات داده، پیش چشمانشان دریاى سرخ را شکافته، خداوند قدم به قدم در بیابان یاریشان کرده و برایشان معجزهآسا طعام فرستاده بود، تنها چند ماه پس از این نجات معجزهآسا گوسالهاى زرین را که پیش چشمان آنان ساخته شده بود خداى خود گرفتند و به عبادت او پرداختند و به گفتة تورات تنها موسى و یوشع ابننون، که بالاى کوه بودند، از این بتپرستى دور بودند. عهد قدیم نشان مىدهد که این تنها موردى ن
بود که قوم از خداى خود روى گردانیدند. پس پسر خدا خوانده شدن یک فرد حتى به صورت واقعى چندان امر عجیبى نیست. در میان اقوام و ادیان قدیم مانند مصر، بینالنهرین و دیگر مناطقْ این اعتقاد امرى رایج بوده است و شاید یهودیان تحت تأثیر این اقوام ــ چنانکه عهد قدیم نشان مىدهد که بنیاسرائیل بسیارى از عقاید و اعمال خطا را تحت تأثیر دیگران پذیرفتهبودند ــ این عقیده را پذیرفته باشند، چنانکه در دنبالة آیه آمده است که قول آنان شبیه قول کسانى است که از قبل کافر شدند.
د) عالمان الوهیتیافته
یهودیان احبار [دانشمندان] خود را به جاى خدا به الوهیت گرفتند (توبه: ۳۱). آنان در کجا براى دانشمندان خود چنین مقامى قائل شدند و معناى الوهیتدادن چیست؟ مفسران و روایات پیامبر و ائمه همصدا این آیه را اینگونه تفسیر مىکنند که مقصود این است که مردم در عصیان پروردگار از آنان اطاعت کردند[۳۹] یا عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند.[۴۰] مفسران در این باره روایتى را از پیامبر نقل مىکنند که عدى بنحاتم که قبلاً نصرانى بود، به پیامبر عرض مىکند که ما قبلاً عالمان خود را نمىپرستیدیم. پیامبر مىفرماید آیا اینگونه نبود که آنان حلال را حرام و حرام را حلال مىکردند و شما اطاعت مىکردید؟ عدى مىگوید آرى اینگونه بود. پیامبر مىگوید همین پرستش آنان است.[۴۱] و باز برخى نقل کردهاند که عالمان احکامى خلاف کتاب خدا مىدادند و مردم اطاعت مىکردند.[۴۲] صاحب تفسیر مجمع البیان پس از ارائه همین تفسیر و نقل روایت عدى بنحاتم، روایتى از امام صادق(ع) نقل مىکند به این مضمون که به خدا قسم مردم براى احبار و راهبان
نماز نخواندند و روزه نگرفتند، بلکه عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند.[۴۳]
ما حصل اقوال فوق، همانطور که برخى از مفسران نیز گفتهاند، این است که مردم از عالمان اطاعت بى چون و چرا کردند و این نوع اطاعت مخصوص خداست.[۴۴] بنابراین درست است که یهودیان و مسیحیان عالمان خود را در ظاهر و لفظ الوهیت ندادهاند، اما عملاً الوهیت دادهاند. قرآن مجید گاهى از لازمة اعمال مردم نتیجه مىگیرد. در آیاتى از قرآن سخن از این است که کسانى هواى نفس خود را اله خویش قرار دادهاند.[۴۵] هیچ کس نمىگوید که هواى نفس من
خداى من است، اما همین که از هواى نفس خود اطاعت محض مىکند او را در جاى خدا قرار داده است.
برخلاف مسئلة قبل که نمىتوانستیم به جایى از متون مقدس یهودى، که عزیر را پسر خدا دانستهباشد، اشاره کنیم، در اینجا کار آسانتر است. یهودیان از حدود پنج قرن قبل از میلاد به نظریهاى قائل شدند و آن اینکه حضرت موسى علاوه بر تورات مکتوب یک تورات شفاهى نیز بالاى کوه سینا دریافت کرده است؛ این تورات شفاهی سینه به سینه منتقل شده است تا اینکه به عالمانِ پس از دوره اسارت، یعنى همان زمان عزراى کاتب، رسیده است. این تورات یا سنت شفاهى در واقع مفسر تورات کتبى است، هرچند احکامى نیز در آن وجود دارد که در تورات کتبى وجود ندارد. به هر حال عالمانِ یهودی با استفاده از این سنت شفاهى، رأى و نظر مىدادند و مردم باید اطاعت مىکردند. هرچند گروههایى از یهودیان مانند صدوقیان با این رأى مخالف بودند، اما این گروه در سال ۷۰م از بین رفتند و تنها فریسیان باقى ماندند که طرفدار سنت شفاهى بودند. به هر حال رأى اکثریت عالمان یهود در یک مسئله، چه عقیدتى و چه فقهى حجیت داشت و همگان باید از آن اطاعت مىکردند. مهمتر اینکه تعیین محدودة متون مقدس و اینکه آیا یک نوشته جزو متون مقدس باشد یا نه نیز بر عهدة عالمان بود و با رأی اکثریت مشخص میشد.[۴۶] آرا و نظریات این عالمان بعداً، یعنى از حدود ۱۵۰م تا ۵۰۰م بهتدریج در مجموعهاى گردآورى شد که تلمود خوانده مىشود.[۴۷] اینک دو نمونه از آرای این عالمان را که در کتاب تلمود آمده است، مىآوریم. نمونة نخست از اعتقادات:
مدت دو سال و نیم پیروان مکتب شماى با پیروان مکتب هیلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پ
یروان مکتب هیلل مىگفتند: اگر انسان آفریده نمىشد، بهتر بود، و پیروان مکتب شماى مىگفتند: بهتر همان است که انسان آفریده شد. دربارة این موضوع رأى گرفتند و عقیده اکثریت بر این بود که اگر انسان آفریده نمىشد بهتر بود (عرووین، ۱۳ب)[۴۸]
و چون رأى اکثریت حجت است، عقیده بر این شد که اگر انسان خلق نمىشد بهتر بود و این هرگز مهم نیست که در تورات بعد از بیان اینکه خدا همه چیز را خلق کرد و در روز ششم انسان را آفرید و او را شبیه خود آفرید، مىگوید: «و خدا هر چه ساخته بود دید و همانا بسیار نیکو بود» (سفر پیدایش، ۱: ۳۱).
نمونة دیگر یک حکم فقهى است. بحث دربارة نوعى خاص از تنور است که اکثریت عالمان معتقد بودند که نجس مىشود ولى یکى از عالمان به نام ربى الیعازر معتقد بود که نجس نمىشود. ربى الیعازر همة ادلة جهان را مىآورد ولى اکثریت قبول نمىکنند. سپس ربى الیعازر سراغ اعجاز و کرامت مىرود و مىگوید اگر حکم من درست است این درخت آن را اثبات کند. درخت از ریشه درمىآید و چند صد ذراع از جایش حرکت مىکند. عالمان دیگر مىگویند درخت نمىتواند حکمى را ثابت کند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است این جوى آب آن را اثبات کند. حرکت
آب وارونه مىشود؛ اما عالمان مىگویند از جوى آب نمىتوان چیزى اثبات کرد. الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است دیوارهاى مدرسه آن را اثبات کنند. دیوارهاى مدرسه شروع به خمیده شدن مىکنند که ربى یشوع به دیوار مىگوید: هنگامى که دانشمندان سرگرم بحثهاى فقهى هستند شما را چه مىشود؟ از این رو دیوارها به احترام ربى یشوع از افتادن خوددارى کردند و به احترام ربى الیعازر خمیده ماندند و تا امروز به همان صورت باقى هستند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است آسمان آن را اثبات کند. صدایى از آسمان آمد که مىگفت «چرا با ربى الیعازر بحث مىکنید؟ احکام او همیشه درست است»؛ ولى آنان گفتند تورات در کوه سینا به موسى داده شده و دیگر در آسمان نیست. ما به هیچ صداى آسمانى اعتنا نمىکنیم چون تو [خدا] روى کوه سینا نوشتى که باید از اکثریت پیروى کرد (خروج، ۲۳: ۲). بعداً یکى از این عالمان ایلیاى نبى را، که اعتقاد به غیب او بود، ملاقات مىکند و از او مىپرسد خداوند وقتى آن صحنه را را دید چه کرد؟ وى پاسخ داد: «خدا خندید و گفت: فرزندانم مرا محکوم کردند. فرزندانم مرا محکوم کردند».[۴۹]
جالب است که این عالمان یهود مىدانند که این صداى آسمانى صداى خداست ولى تبعیت نمىکنند و جالب این است که آنان این قدرت را دارند که خدا را محکوم کنند.
البته ممکن است گفته شود که این فقره میخواهد بگوید که عالمان دین باید اجتهاد کنند و با استفاده از متون موجود و با ادله به رأی برسند و معجزه و امور ماورایی نباید در رأی آنان تأثیر داشته باشد. اما سخن این است که اگر اعتقادات، اعمال دینی و حتی محدودة متون مقدس با رأی اکثریت عالمان معین و ثابت شود، آیا ممکن نیست که دین از اصل و ریشه منحرف شود؟ اگر چنین امری رخ دهد و خدا بخواهد جلو انحراف دین را بگیرد یا دین منحرفشده را به مسیر اصلی بازگرداند، آیا غیر از این راهی دارد که فردی را بفرستد و به او معجزاتی بدهد. در این ماجرا [برفرض که واقعاً رخ داده باشد] خداوند به الیعاذر معجزاتی داده و صدایی از آسمان رسیده (که البته عالمان آن را صدای خدا دانستهاند) و گفته است که «همیشه احکام الیعاذر درست است». اگر قرار است که به معجزات و سخنی که میدانیم سخن خداست گوش فرا ندهیم، به سخن هیچ پیامبری نباید گوش فراداد. پس عالمان دین بر خدا مقدم میشوند.
آیه به مسیحیان نیز اشاره دارد و آنان را به همین علت سرزنش میکند؛ از اینرو به مسیحیت نیز اشارهای میکنیم. در مسیحیت از
قرن دوم میلادى، اصلى شکل گرفت که حجیت کلیسا خوانده مىشود. مطابق این اصل کلیساى رم باید کتاب مقدس را تفسیر کند و عقاید و اعمال را از آن استخراج نماید. همچنین عقاید و اعمال دیگرى وجود دارد که در کتاب مقدس نیست ولى به دست کلیسا رسیده است. به هر حال همه عقاید و اعمال دینى را باید کلیسا بیان کند و اگر کسى نظرى خلاف کلیسا بدهد بدعتگذار و مرتد است. حتى اگر نظر کلیسا خلاف عقل باشد باز باید پذیرفته شود. جالب این است که حتى تعیین اینکه کدام یک از کتابهاى موجود جزو متون مقدس قرار گیرد باز بر عهدة همین کلیساست. پس مرجع اصلى و نهایى در همه امور کلیسا و ارباب آن هستند. حتى این کلیسا واسطة فیض بین خدا و انسان است و براى امورى مانند توبه این کلیسا باید واسطه قرار گیرد. به اعتقاد اینان روح القدس در این کلیسا حضور دارد و نمىگذارد در فتواى خود خطا کند.[۵۰] بنابراین اطاعت بى چون و چرا از این کلیسا ضرورى است. این اندیشه در زمان ظهور اسلام اندیشة غالب بوده و اگر گروههایى از مسیحیان مانند پروتستانها با آن مخالفت ورزیدهاند مربوط بهقرنها بعد از اسلام است.
ه) یهودیان و مسیحیان فرزندان خدایند
«یهود و نصارى گفتند که ما پسران و دوستان خدا هستیم» (مائده: ۱۸). با توجه به اینکه «پسران و دوستان» بر هم عطف شدهاند، معلوم میشود که پسربودنْ تشریفى است و نه واقعى.[۵۱] بنابراین سخن یهودیان به این معناست که ما موقعیت ویژهاى نزد خدا داریم. صاحب تفسیر مجمع البیان از ابنعباس نقل مىکند که جماعتى از اهل کتاب نزد پیامبر آمده و او آنان را از غضب خدا ترسانید. آنان گفتند ما فرزندان و دوستان خدا هستیم ما را از غضب خدا مترسان؛ چون غضب پدر نسبت به فرزند زود فرو مىنشیند.[۵۲]
هرچند مقصودِ یهودیان پسربودن تشریفى است و نه واقعى، اما آیه همین ادعا را نیز رد میکند و چند نکته را بیان مىکند: اولاً شما رابطهاى خاص و جایگاهى خاص نزد خدا ندارید. نشانة این امر آن است که شما بارها گناه کردهاید و خدا شما را مجازات کرده است.[۵۳] و ثانیاً شما نیز در زمرة انسانهایى هستید که خدا خلق کرده است، پس رابطة خدا با شما رابطة خالق و مخلوق است نه پدر و فرزند و حتى به صورت تشریفى هم نباید خود را پسر خدا بخوانید.[۵۴] ثالثاً خدا مالک همه چیز است پس رابطة خدا با شما رابطة مالک و مملوک است نه پدر و فرزندى.[۵۵] و رابعاً شما و همة انسانها برابر هستید و رابطة شما با رابطة دیگران فرقى ندارد و خدا هر کس را بخواهد مىبخشد و هر کس را بخواهد عذاب مىکند.
آیا واقعاً یهودیان و مسیحیان خود را به این معنا پسر خدا مىدانستهاند که جایگاه ویژهاى براى خود نزد خداوند قائل باشند؟ پاسخ مثبت است. فقرات متعددى از عهد قدیم مدعی است که قوم اسرائیل فرزندان خدا هستند و موقعیت ویژهاى نزد خدا دارند: «شما فرزندان خداوند خداى خود هستید» (سفر تثنیه، ۱۴: ۱). «من پدر اسرائیل هستم» (ارمیا، ۳۱: ۹). «به فرعون بگو خداوند چنین مىگوید: اسرائیل پسر من و نخستزادة من است و به تو مىگویم پسر مرا رها کن تا مرا عبادت نماید» (سفر خروج، ۴: ۱ـ۲). «شما پسران یهوه خداى خود هستید… زیرا تو براى یهوه خدایت قوم مقدس هستى و خداوند تو را براى خود برگزیده است تا از جمیع امتهایى که بر روى زمیناند به جهت او قوم خاص باشى» (سفر تثنیه، ۴: ۱ـ۲).
نویسندهاى غربى مىگوید با اینکه در عهد قدیم خدا دهها بار پدر خوانده شده است، اما در عمدة این موارد این قوم اسرائیل است که فرزند خاص خداست و تنها تعداد اندکى از موارد ابهام دارند.[۵۶] ن
ویسندهاى یهودى تلاش مىکند که نشان دهد بر اساس تلمود خدا تنها پدر قوم اسرائیل نیست و ابوت او عمومیت دارد؛ اما همین نویسنده معترف است که کاربرد ابوت و بنوت در تلمود عمدتاً نسبت به قوم اسرائیل است و همچنین فرزندبودن قوم اسرائیل یک فرزندبودن ویژه است.[۵۷]
به هر حال همانطور که از فقرات نقلشده آشکار است، یهودیان مدعیاند که قوم اسرائیل فرزند خاص خداست و رابطهاى خاص و ویژه با خدا دارد. پسربودن این قوم به این معناست که این قوم از میان اقوام دیگر برگزیده شده است و…
پس اینکه قرآن مجید به یهودیان نسبت مىدهد که آنان خود را فرزند خدا مىدانند به این معنا که رابطهاى خاص و ویژه بین آنان و خدا برقرار است، رابطهاى که باعث مىشود خدا در مجازات گناهان نیز بین آنان و دیگران فرق بگذارد، در متون مقدس یهودى نیز یافت مىشود. در تلمود آمده است که بنىاسرائیل حتى اگر گنهکار هم باشند باز هم فرزند خدا هستند.[۵۸]
در آیه نام مسیحیان هم بهعنوان کسانى که خود را فرزندان خدا به حساب مىآوردند و براى خود موقعیت ویژهاى قائل بودند آمده است. از بخشى از عهد جدید ــ که مسیحیان اعتقاداتشان را از آن گرفتهاند ــ برمىآید انسانى که به مسیح ایمان مىآورد به مقام فرزندى خدا، که با گناه آدم آن را از دست داده بود، نایل مىآید. انسانْ با ایمان به مسیح عضو خانوادة خدا مىشود و دیگر نباید از روى ترس مانند غلامان فرمانبردارى کند، بلکه او فرزند خدا و وارث اوست. البته مسیح خود پسر واقعى و یگانة خداست و ایمان به او به این معناست که انسان بپذیرد مسیح فرزند یگانة خداست. پس کسانى که ایمان مىآورند که مسیح پسر یگانة خداست، به مقام فرزندى خدا نایل مىآیند.[۵۹]
و) خداى فقیر دستبسته
همانطور که گذشت در آیهاى از قرآن مجید آمده است که خداوند سخن کسانى را که گفتند خداوند فقیر است و ما غنى، شنید (آلعمران: ۱۸۱). در آیه سخن صریحى دربارة گوینده این سخن نیست، اما از آنجا که در ادامة آیه قتل انبیا را نیز به آنان نسبت مىدهد معلوم مىشود که گوینده یهودیان بودهاند. بحث دربارة این آیه از دو جهت آسانتر است. یکى اینکه ابتداى آیه مىگوید «خدا شنید» و این نشان مىدهد که این سخن در زمان خود پیامبر گفته شده است. دوم اینکه گویندة این سخن «کسانى» هستند و نه کل یهود؛ پس همین که کسانى این قول را گفته باشند کافى است. مفسران مىگویند زمانی که آیة «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً» (بقره: ۲۴۵؛ الحدید: ۱۱) نازل شد برخى از یهودیان به استهزا گفتند معلوم مىشود که خدا فقیر است که قرض مىخواهد و نیز در قولى دیگر آمده است که ابوبکر از طرف پیامبر نزد یهودیان رفته، آنان را تشویق به دادن زکات و مال در راه خدا کرد و گفت به خدا قرض بدهید. سران یهود گفتند معلوم مىشود که خدا فقیر است و ما غنى هستیم که از ما قرض مىخواهد و به این وسیله عوام را نیز فریب دادند.[۶۰] از آیه برمىآید که یهودیان زمان پیامبر، یا برخى از آنان، چنین سخنى را گفتهاند. مسلماً قرآن این گفته را به یهودیت نسبت نداده است.
در آیهاى دیگر آمده است که یهودیان گفتند دست خدا بسته است (مائده: ۶۴). همانطور که مفسران گفتهاند و از دنبالة آیه هم روشن است، بستهبودن دست کنایه از بخل است و بازبودن آن کنایه از جود و سخاوت؛ چراکه در دنبالة آیه آمده است «هرگونه بخواهد مىبخشد». مفسران مىگویند که یهودیان زمان پیامبر این سخن را گفتند. پس منظور از «الیهود» همان یهودیان مدینه است. یک قول این است که چون مؤمنان به پیامبر بسیار فقیر بودند یهودیان به کنایه مىگفتند که خدا بخیل است یعنى به مؤمنان نمىبخشد. قول دیگر این است که یهودیان که ابتدا وضع اقتصادى خوبى داشتند پس از اینکه ایمان نیاوردند به فقر مبتلا شده، این سخن را گفتند.[۶۱] به هر حال بنابر هر دو قول یهودیان مدینه گویندة این سخن هستند. اینکه سخنى اینگونه را مثلاً یکى گفته باشد و بعد بین یهودیان مدینه شیوع پیدا کرده باشد امرى است که وقوع آن بسیار محتمل است. به هر حال این انتساب به یهودیان و آن هم یهودیان یک منطقة خاص است و نه یهودیت؛ زیرا مقصود قرآن از «الیهود» همان یهودیان مدینه است نه عموم یهودیان.
ز) انحرافات یهودیان از خداشناسى در عهد قدیم
تمام مواردى که قرآن مجید به خداشناسى یهود و مسائل مربوط به آن اشکال مىکند، در واقع اشکال به یهودیان است و نه یهودیت. عبارت قرآن این است که «یهودیان گفتند…» و عبارتهایى شبیه این. اما سخن این بود که آیا عجیب نیست که یهودیان یا اکثریت آنان زمانى سخنى دربارة خدا گفته باشند که با خداشناسى یهودیت ناسازگار باشد؟ پاسخ این است که چنین چیزى هرگز عجیب نیست و عهد قدیم نشان مىدهد که این قضیه بارها رخ داده است. در اینجا مواردى را تنها از دو کتاب اشعیاى نبى و ارمیاى نبى، که با مرورى گذرا بر بخشهایى از آنها به چشم آمد، نقل مىکنیم:
اى آسمان و زمین، به آنچه خداوند مىفرماید گوش کنید: «فرزندانى که بزرگ کردهام بر ضد من برخاستهاند. گاو مالک خود را و الاغ صاحب خویش را مىشناسد، اما قوم اسرائیل شعور ندارد و خداى خود را نمىشناسد… واى بر شما مردم شرور و فاسد که از خداوند مقدس بنىاسرائیل رو گردانده و او را ترک گفتهاید… آیا به اندازة کافى مجازات نشدهاید (اشعیا، ۱: ۲ـ۵).
اسرائیل از… بتهایى که به دست انسان ساخته شده، پر گشته است. مردم اسرائیل بتها را پرستش مىکنند و کوچک و بزرگ جلوی آنها زانو مىزنند (اشعیا، ۲: ۷ـ۸). چرا هنگامى که به نجاتتان آمدم مرا نپذیرفتید؟ چرا هنگامى که صدایتان کردم پاسخ ندادید؟ آیا فکر مىکنید من قدرت ندارم شما را آزاد کنم؟ با یک اشاره دریا را خشک مىسازم و… (اشعیا، ۵۰: ۲).
اى مردم فکر نکنید که خداوند ضعیف شده و دیگر نمىتواند شما را نجات دهد. گوش او سنگین نیست؛ او دعاهاى شما را مىشنود. اما گناهان شما باعث شده او با شما قطع رابطه کند و دعاهاى شما را جواب ندهد (اشعیا، ۵۹: ۱ـ۲).
قوم خاص خودم که تمام مدت آغوشم براى پذیرفتن آنان باز بوده است، نسبت به من یاغى شدهاند و به راههاى کج خود مىروند… در قربانگاههاى باغهایشان به بتهاى خویش قربانى تقدیم مىکنند و براى آنها بخور مىسوزانند. شبها به قبرستانهاى داخل غارها مىروند تا ارواح مردگان را پرستش کنند (اشعیا، ۶۵: ۲ـ۴).
اى قوم اسرائیل، چرا پدران شما از من دل کندند؟ چه کوتاهى در حق ایشان کردم که از من رو برگرداندند و دچار حماقت شده، به
بتپرستى رو آوردند؟ گویا فراموشکردند این من بودم که ایشان را از مصر نجات داد… (ارمیا، ۲:۴ـ۶).
مىبینى اسرائیل خیانتکار چه مىکند؟ مثل یک زن هرزه که در هر فرصتى خود را در اختیار مردان دیگر قرار مىدهد، اسرائیل هم روى هر تپه و زیر هر درخت سبز بت مىپرستد… یهودا… نیز مرا ترک کرده تن به روسپىگرى داده و به سوى بتهاى سنگى و چوبى رفته است… (ارمیا، ۳: ۶ـ۸).
خداوند مىفرماید: «مردم اسرائیل و مردم یهودا به من خیانت بزرگى کردهاند؛ ایشان مرا انکار کرده و گفتهاند: خدا با ما کارى ندارد! هیچ بلایى بر سر ما نخواهد آمد… انبیا همه طبلهاى تو خالى هستند و کلام خدا در دهان هیچ یک از ایشان نیست؛ بلایى که ما را از آن مىترسانند، بر سر خودشان خواهد آمد!» (ارمیا، ۵: ۱۱ـ۱۳).
آیا قوم من از بتپرستى شرمندهاند؟ نه، ایشان هرگز احساس شرم و حیا نمىکنند! از این رو من ایشان را مجازات مىکنم و… (ارمیا، ۶: ۱۵)
پس تو اى ارمیا، دیگر براى این قوم دعاى خیر نکن… مگر نمىبینى در تمام شهرهاى یهودا و در کوچههای اورشلیم چه مىکنند؟ ببین چطور بچهها هیزم جمع مىکنند، پدرها آتش مىافروزند، زنها خمیر درست مىکنند تا براى بت «ملکه آسمان» گردههاى نان بپزند و براى سایر خدایانشان هدایاى نوشیدنى تقدیم کنند… (ارمیا، ۷: ۱۶ـ۱۸).
اینها صرفاً نمونههایى بود که مشابه آنها در عهد قدیم بسیار زیاد است. با مطالعة آنها فهم نسبتهایى که قرآن به یهودیان میدهد آسانتر مىشود. مفسران تلاش مىکنند که بگویند چگونه قرآن مجید عمل یا سخنى را به کل یهودیان نسبت مىدهد؟ اما خود عهد قدیم امورى مشابه یا بدتر را بهراحتى به کل قوم اسرائیل نسبت داده است.
کتابنامه
قرآن مجید
کتاب مقدس، انتشارات ایلام
کتاب مقدس، ترجمه تفسیرى
ابنعباس، تفسیر ابنعباس، بیتا.
اسپینوزا، باروخ، «مصنف واقعى اسفار پنجگانه»، ترجمه علیرضا آلبویه، فصلنامه هفت آسمان، ش۱، زمستان ۱۳۷۸٫
اُ. گریدى، جوان، مسیحیت و بدعتها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، ۱۳۷۷٫
الدر، جان، باستانشناسى کتاب مقدس، ترجمه سهیل آذرى، انتشارات نورجهان، ۱۳۳۵٫
اُ. هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۹٫
پیترز، اف. ئى.، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ترجمه حسین توفیقى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۴٫
جنابدى ]گنابادى[، الحاج سلطان محمد، تفسیر بیان السعاده فى مقامات الع
بادة، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۸ق.
ا. کُهن راب، گنجینهاى از تلمود، ترجمه امیر فریدون گرگانى، تهران: ۱۳۵۰٫
رابرتستون، آرچیبالد، عیسی اسطوره یا تاریخ، ترجمة حسین توفیقی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۸
رشیدرضا، محمد، المنار، بیروت: دارالمعرفه، ۱۳۴۲ق.
زمخشرى، ابىالقاسم جار الله محمود بنعمر، الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الاقاویل فى وجوه التأویل، بیروت: دارالمعرفه للطباعة و النشر.
سالتز، آدین اشتاین، سیرى در تلمود، ترجمه باقر طالبى دارابى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،
۱۳۸۳٫
طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، قم: جامعه مدرسین، بیتا.
طبرسى، ابىعلى الفضل بنالحسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، بیروت: دارالمعرفه للطباعة و النشر، ۱۹۸۸٫
فخر رازى، محمد، تفسیر الفخر الرازى، المشتهر بالتفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب، بیروت: دارالفکر، ۱۴۰۵ق.
کیوپیت، دان، دریاى ایمان، ترجمه حسن کامشاد، تهران: طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶٫
لاهیجى، بهاءالدین محمد بنشیخعلى الشریف، تفسیر شریف لاهیجى، تهران: شرکت چاپ و انتشارات علمى، ۱۳۶۳٫
لین، تونى، تاریخ تفکر مسیحى، ترجمه روبرت آسریان، تهران: نشر و پژوهش فرزانروز، ۱۳۸۰٫
مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتیک، کتاب و سنت، تهران: طرح نو، چاپ دوم، ۱۳۷۵٫
میلر، و. م، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، انتشارات حیات ابدى، چاپ دوم، ۱۹۸۱٫
Eliade, Mircea (ed.), The Ecyclopedia of Religion, New York: Macmilan Publishing Company, 1987.
Cohen, Arthur A. and… (ed.), Contemporary Jewish Religious Thought, London: Collier Macmilan Publishers, 1987.
Encyclopedia Judaica, Jerusalem, 1982-1987.
* استادیار دانشگاه مفید.
[۱]. رک: بقره: ۶۲؛ مائده: ۶۹٫
[۲]. رک: آل عمران: ۶۴٫
[۳]. رک: طباطبایى، المیزان، ج۳، ص۱۹۷ـ۱۹۸ و ج۵، ص۳۴۲٫
[۴]. رک: و.م. میلر، تاریخ کلیساى قدیم، ص۷۷؛ جان الدر، باستانشناسى کتاب مقدس، ص۱۱۶٫
[۵]. رشید رضا، المنار، ج۱، ص۲۹۱ و ۳۸۰٫
[۶]. رک: دان کیوپیت، دریاى ایمان، فصلهاى سوم و چهارم؛ محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، ص۱۶۱ـ۱۶۳٫
[۷]. الفغالى، بولس ، المدخل الى الکتاب المقدس، ج۲، ص۱۶ـ۳۹؛ Arthaz Cohen, Contemporary Jewish Religious Thought, p. 36-39.
[8]. M. Eliade, The Encyclopedia of Religion, v. &l t;/SPAN>2, p. 189.
[9]. رک: انجیل متى، ۲۷: ۴۵؛ مرقس، ۱۵: ۳۳؛ لوقا، ۲۳: ۴۴٫
[۱۰]. رک: آرچیبالد رابرتسون، عیسى اسطوره یا تاریخ، ص۴۴٫
[۱۱]. رک: طباطبایى، المیزان، ج۳، ص۱۹۷ـ۱۹۸ و ج۵، ص۳۴۲٫
[۱۲]. براى مطالعه دربارة این آیه و بشارتهاى در تورات و انجیل، رک: فصلنامه هفت آسمان، شماره ۱۶، «قرآن کریم و بشارتهاى پیامبران»، از همین نویسنده.
[۱۳]. رک: خروج، باب ۳۲؛ طه: ۸۵-۹۷٫
[۱۴]. خروج، ۱۲: ۳۵ـ۳۶٫
[۱۵]. Encyclopedia Judaica, v. 6, p. 1106-7.
[16]. رک: خروج، ۲:۸ و ۳:۱٫
[۱۷]. رک: خروج، باب ۳۲٫
[۱۸]. رک: طه: ۸۵ـ۹۷٫
[۱۹]. Encyclopedia Judaica, v. 14, p. 757.
[20]. رک: داوران، ۱۸: ۲۹٫
[۲۱]. رک: اسپینوزا، باروخ، «مصنف واقعى اسفار پنجگانه» ترجمه علیرضا آل بویه، در فصلنامه هفت آسمان، ش۱، ص۱۰۶٫
[۲۲]. Zimri
[23]. رک: اعداد، ۲۵: ۱۴
[۲۴]. ibid
[25]. رک: خروج، باب ۳۲٫
[۲۶]. Encyclopedia Judaica, v. 6, p. 1106-7.
[27]. رک: زمخشرى، الکشاف، ج۲، ص۱۸۵٫
[۲۸]. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۵٫
[۲۹]. رشیدرضا، المنار، ج۱۰، ص۲۲۲ـ۲۲۶؛ طباطبایى، المیزان، ج۹، ص۲۴۳ـ۲۴۴٫
[۳۰]. جنابذى، بیان السعاده، ج۲، ص۲۵۲٫
[۳۱]. طباطبایى، پیشین، ص۲۴۵٫
[۳۲]. رشیدرضا، پیشین، ۳۲۴ـ۳۲۸٫
[۳۳]. براى نمونه رک: دوم پادشاهان، بابهاى ۲۲ و ۲۳٫
[۳۴]. اُ. کهن، گنجینهاى از تلمود، ص۵ـ۶٫
[۳۵]. رک: دوم سموئیل، باب ۱۱٫
[۳۶]. رک: اول پادشاهان، باب ۱۱٫
[۳۷]. براى نمونه رک: مزامیر، ۲: ۷٫
[۳۸]. طباطبایى، پیشین، ج۹، ص۲۴۵٫
[۳۹]. رک: ابنعباس، تفسیر ابنعباس، ص۱۵۶٫
[۴۰]. رک: زمخشرى، الکشاف، ج۲، ص۱۸۶؛ فخررازى، پیشین، ج۱۶، ص۳۸٫
[۴۱]. همان.
[۴۲]. فخررازى، پیشین، ص۳۹٫
[۴۳]. طبرسى، مجمع البیان، ج۱۱، ص۷۷٫
[۴۴]. طباطبایى، پیشین، ج۹، ص۲۴۵٫
[۴۵]. رک: فرقان: ۴۳؛ جاثیه: ۲۳٫
[۴۶]. رک: اُ. کهن، گنجینهای از تلمود، ص۱۶۰-۱۶۱٫
[۴۷]. رک: آدین اشتاین سالتز، سیرى در تلمود، بخش اول.
[۴۸]. رک: اُ. کهن، گنجینهاى از تلمود، ص۱۱۳٫
[۴۹]. تلمود بابلى، باوا مصیا ۵۹ ب، به نقل از اف. ئى. پیترز، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ج۲، ص۲۵۶ـ۲۵۸٫
[۵۰]. رک: تونی لین، تاریخ تفکر مسیحى، ص۱۹؛ جوان أ گریدی، مسیحیت و بدعتها، ص۱۹۷ـ۲۰۱٫
[۵۱]. طباطبایى، پیشین، ج۵، ص۲۴۹٫
[طبرسى، مجمع البیان، ج۶، ص۲۹۵٫
[۵۳]. طباطبایى، پیشین.
[۵۴]. لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج۱، ص۶۲۹٫
[۵۵]. طبرسی، پیشین، ج۶، ص۲۵۹٫
[۵۶]. رابرت اُ. هیوم، ادیان زنده جهان، ص۳۵۳٫
[۵۷]. اُ. کهن، گنجینهاى از تلمود، ص۴۵٫
[۵۸]. همان.
[۵۹]. براى نمونه رک: رومیان، بابهاى ۵ـ۱۶؛ غلاطیان، باب ۴٫
[۶۰]. رک: طبرسى، پیشین، ج۲، ص۹۳؛ طباطبایى، پیشین، ج۴، ص۸۳٫
[۶۱]. رک: طبرسى، پیشین، ج۲، ص۹۳؛ طباطبایى، پیشین، ج۶، ص۴۶٫
نویسنده : عبدالرحیم سلیمانی
گردآوری : ظهور۱۲