سید احمد موثقی
الف) تاریخچه
نجد ناحیهای وسیع از شبه جزیره عربستان و مرکز پیدایش و نشر دعوت وهابیت در قرن 18م. /12هجری. است که رسما جزو قلمرو امپراتوری عثمانی به شمار میرفت. ترکهای عثمانی از قرن شانزدهم میلادی با تصرف حجاز، عسیر، یمن، عراق و بعد ناحیه الحسا به سواحل خلیج فارس رسیدند. در همان قرن بریتانیا، هلند و پرتغال نیز شروع به ساختن پایگاههایی در ساحل شرقی عربستان کردند. ارتفاعات نجد و مرکز آن یعنی ریاض در عربستان داخلی در میان بیابانها محصور بود و از این جهت برای نیروهای خارجی مهاجم، این ناحیه تسخیرناپذیر و یا دورافتاده و کم اهمیت بود. جنبش امامهای زیدی در یمن به اخراج ترکان در قرن هدهم منجر شد و در حجاز هم ترکان فقط در ظاهر قدرت داشتند و عملا سادات و شریفها بر آن حکومت میکردند. سرزمین نجد به امارات گوناگون تقسیم شده بود. در رأس هریک از آنها امیر و حاکمی از اشراف و رؤسای قبایل قرارداشت که به دلیل وضعیت جغرافیای و فرهنگی همواره با یکدیگر در ستیز و جدال بودند. روابط اجتماعی حاکم بر شبه جزیره و نجد، بر نوعی «پدرسالاری» زندگی قبیلهای مبتنی بود. مردم عمدتا با گلهداری، چادرنشینی و کشاورزی روزگار میگذرانیدند. اعراب بدوی و قبایل، تحت نفوذ شیوخ و امرای خود، همیشه بر سر چراگاه با یکدیگر در نزاع و مبارزه بودند. هرچند نجدیان به دو دسته شهرنشین و بدوی تقسیم میشدند، اغلب آنها بادیهنشین بودند و در هرج و مرج، پراکندگی، جهل و خرافات، فقر و فلاکت، زور و خشونت، قتل و غارت، تعدی و تجاوز، بریدگی و بیخبری از علم و صنعت و دنیای خارج از دیار خود به سر میبردند. شهرکها و روستاهای عربستان و نجد نیز در معرض حمله و غارت بدویان قرار داشت. این امر در از بین بردن ثبات اجتماعی و جلوگیری از رشد و پیشرفت اقتصادی آنها مؤثر بود. در نجد قانون و مقرراتی حاکم نبود و در ابتدای قرن 18م. /12 هجری. در آنجا و شبهجزیره، سازمان دولتی واحدی وجود نداشت. بدویان و اف
راد قبایل تابع شیوخ و امرای خود بودند و آنها نیز در اندیشه غلبه بر رقبا و حفظ و توسعه منافع خود بودند. در چنین وضعیتی جنبش وهابیان پاگرفت و باوجود برخورد با برخی موانع، با کمک امرای سعودی و از طریق زور و خشونت، روبه رشد و گسترش نهاد. مؤلف کتاب وهابیان در این باره مینویسد:
در آن زمان نجد نقطه دورافتادهای بود که کمتر کسی به آنجا میرفت و بندرت کسی از نجدیان به خارج مسافرت میکرد. ساکنان نجد مردمی بودند در حال بساطت و سادگی و بیخبر از همه جا؛ اذهانشان از آنچه در دنیا میگذشت خالی بود و کمتر، فکر و عقیدهای به فکرشان القا شده بود. طبیعی است که مردمی اینچنین، میبایست خیلی زود تحت تأثیر تعلیمات شیخ محمد قرار بگیرند و با تعصب از آن دفاع کنند و حتی از بذل جان خود در راه آن دریغ ننمایند.[1]
در واقع زمینههای داخلی بخصوص پراکندگی و تفرقه و تشتت سیاسی، اجتماعی، مذهبی و قبیلهای در عربستان داخلی و منطقه نجد موجب شد که مردم آن زمان، دعوت وهابیان به وحدت و انسجام را بپذیرند؛ زیرا برخلاف دیگر مناطق شبه جزیره که درگیر مبارزه با مهاجمان بودند، نجدیان در درجه اول نیازمند ایجاد وحدت برای رفع ضعف و عقب ماندگی خود بودند. از اینرو به تعبیر یکی از نویسندگان روسی:
در عربستان داخلی، در نجد جنبش وحدت مجبور به مبارزه با مهاجمان نبود؛ مبارزه در آنجا فقط به خاطر یکپارچگی قبایل عرب، به خاطر تمرکز امارتنشینهای پراکنده نجد و برای اتحاد سرزمینهای عربی در یک جامعه سیاسی واحد بود. این مبارزه بر یک ایدئولوژی مذهبی که وهابیت نام داشت استوار بود.[2]
یکی از علل عمده این پراکندگی سیاسی و اجتماعی، وجود
آیینها، اعتقادات و مراسم قبیلهای محلی و خاص بود؛ یعنی با اینکه همگی آنها مسلمان بودند، این تنوع در اعتقادات و آیینها باعث شده بود که گسیختگیها و پراکندگیهای سیاسی- اجتماعی بسیاری در بین آنها به وجود آید؛ تا آنجا که نویسنده روسی مذکور آن را از موانع جدی وحدت سیاسی اعراب بشمار میآورد.[3] این امر حاکی از تأثیر اساسی ذهنیتها، افکار و عقاید – و نه صرفا روابط فئودالی و اقتصادی – در عقبماندگی و ضعف با پیشرفت و توسعه و قدرت جوامع است.
محمدبن عبدالوهاب (1703-1792 م./ 1115-1206 هجری.)، بنیانگذار جنبش وهابیت، در شهر عیینه از بلاد نجد متولد شد و از همان کودکی نزد پدرش که قاضی و عالم حنبلی آنجا بود به تحصیل فقه حنبلی پرداخت. ظاهراً از همان آغاز جوانی، وی بسیاری از اعمال مردم نجد را زشت میشمرد و به استهزا میگرفت و آنان را جاهل و مشرک میخواند.[4] پدر و برادرش به مخالفت با او برخاستند و حتی برادرش، سلیمان ابن عبدالوهاب، بعدها در ردّ افکار و عقاید او کتابی به نام الصواعق الالهیه فیرالرَّد علی الوهابیة نوشت. او به سبب این مخالفتها به عراق، شام و ایران سفر کرد و بلاد اسلامی بصره، بغداد، کردستان، همدان، دمشق و قاهره را دید.[5] به روایت آلوسی[6]، او موفق به سفر شام نشد و به نجد، نزد پدر برگشت. در این زمان (1139هجری.) به انکار عقاید مردم نجد پرداخت. و باز با او مخالفت شد. گویا او در سال تاجگذاری نادرشاه (1736 م. /1148هجری.) به اصفهان رفت و مدت چهار سال در آن شهر، علوم دینی و فقه و اصول و فلسفه مشاء، فلسفه اشراق و تصوف آموخت و به قم نیز رفت و پس از سفرش بدان شهر از مذهب حنبلی اعلام حمایت کرد.[7]
پس از بازگشت از سفر، او همچون قبل به اظهار عقاید اعتراضآمیز خود درباره انحراف مردم و وجود بدعت، شرک و خرافات در میان آنان ادامه داد و همچنان با مخالفت پدر و مردم نجد مواجه شد و منازعات سختی میان آنها رخ داد؛ تا اینکه در سال 1153هجری. پدرش، شیخ عبدالوهاب، درگذشت و او توانست آشکارا به تبلیغ عقاید خود بپردازد. او در همین سال اثر مهم خود یعنی کتاب التوحید را نوشت و طی آن به تبلیغ دعوت خود پرداخت. عنوانهای کلی تبلیغ او مسائلی چون مبارزه با بدعت و خرافه در اسلام و بازگشت به آنچه وی سنتهای واقعی و حقیقی مینامید،[8] بود. با تشدید مخالفت مردم، او ابتدا به شهر عیینه رفت و نزد امیر آن «ابنمعمر» پناه گرفت (1156 هجری.) و سپس به «درعیه» رفت و به امیر آن، محمدبن سعود، پناهنده شد. پس از اینکه ابن سعود دعوت او را پذیرفت پیمان دوطرفه&a mp;shy;ای میان آن دو منعقد شد (1746 م. /1158 هجری.) و به دنبال آن جمعی از رؤسای قبایل و مردم دیگر از اطراف، دور آنان جمع شدند. آنها با سختگیری و خشونت تمام، از طریق زور و شمشیر ابنسعود اقدام به پیشروی نظامی و قتل و غارت در نواحی مجاور کردند و بدین ترتیب هم به غنایم فراوانی دست یافتند و هم بلاد مجاور را متصرف شدند. بدین طریق تحت پوشش جهاد در راه خدا و امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با شرک که دعوت وهابیت مدعی آن بود، قدرت سیاسی و نظامی ابنسعود نیز مشروعیت و گسترش یافت.
تاریخ سیاسی حکومت وهابیان و آل سعود را در درعیه و ریاض به سه دوره تقسیم کردهاند:[9]
1.از آغاز تأسیس تا حمله نیروهای مصری در سال 1820 . که شهر درعیه مرکز حکومت آن بود.
2.دوره دوم از بازپسگیری مجدد حکومت به کوشش «ترکی» و «فیصل» از امیرزادگان سعودی شروع میشود و تا حمله ابنرشید، فرمانروای حائل (1820-1896م.)، ادامه پیدا میکند که در این دوره شهر ریاض مرکز حکومت آن بود.
3. از سال 1902 م. به بعد که ابنسعود ریاض را از آلرشید بازپس گرفت و قلمرو حکومت سعودی گسترش یافت.
در دوره اول، وهابیت سراسر نجد را فراگرفت (1786م.) و اعراب بدوی و امیرنشینهای آن در سایه نزدیکی شیخ محمدعبدالوهاب و خاندان سعودی (که گویا حتی ابنسعود داماد ابن عبدالوهاب هم شده بود)[10] و رهبری دین و سیاسی آنها یک دولت نسبتا مقتدر را تشکیل دادند؛ دولتی که تأسیس آن به قیمت جان بسیاری از مردم نجد تمام شد. پس از مرگ ابنسعود (1765 م. /1179 هجری.) امرای بعدی نجد، عبدالعزیز و پسرش سعودبن عبدالعزیز، نقش مهمی در گسترش وهابیت و قلمرو و دولت وهابی به خارج از نجد به عهده داشتند. آنها باحمله به همسایگان خود و غارت، کشتار و به اسیری گرفتن مسلمانان، به زور شمشیر، آنها را مجبور به پذیرش دعوت وهابیت میکردند. با مرگ ابن عبدالوهاب (1792 م./1206هجری.) علاوه بر رهبری سیاسی، رهبری دینی نجدیان نیز به آلسعود رسید. با این حال دولت وهابی قرن هجدهم دولتی متمرکز و با کفایت نبود و بر اثر شورشای قبیلهای و مخالفت امیران و شیوخ محلی، هنوز بیثبات و متزلزل بود و آلسعود دائما درگیر سرکوب این شورشها داخلی بودند.
در اواخر قرن 18م. /12 هجری. دولت وهابی نجد از حالت دفاعی به حالت تهاجمی متحول شد و نخستین هجوم خود را به سواحل خلیج فارس آغاز کرد (1786 م.) و در نهایت ناحیه الحسا را به تصرف خود درآورد (1793 م. /1207 هجری.) . سپس در زمان رهبری امیرسعود (1803-1814 م.) ، وهابیان نفوذ خود را بر سراسر خلیج فارس گسترش دادند؛ به طوری که بحرین و کویت را اشغال کردند (1803 م.) و بر شهرهای ساحلی مسلط شدند. بیشتر جمعیت مناطق داخلی عمان نیز وهابیت را پذیرفتند و با حاکم مسقط که تحت حمایت کمپانی هند شرقی بود درگیر شدند؛ ولی با شکست از آن (1806 م.) متعهد شدند که به پرچم و دارایی کمپانی هند شرقی انگلیس احترام بگذارند. از آن زمان به بعد ناوگان انگلیسی همواره در خلیج فارس مستقر بود؛ ولی در خشکی، وهاب
یان همچنان نفوذ خود را حفظ کردند.[11]
در عین حال وهابیان درصدد بسط نفوذ و سلطه خود بر حجاز و ساحل دریای سرخ نیز بودند؛ به طوری که بارها به نواحی جلگهای حجاز و یمن حمله کرده، قبایل رابه پیروی از کیش وهابیت مجبور کردند. آنها سالها از ورود به مکه منع شده بودند؛ چرا که شریفهای مکه وهابیان را خارج از دین میدانستند و اجازه زیارت کعبه را به آنان نمیدادند. سرانجام پس از چندین بار لشگرکشی و تهاجم که حدود ده سال ادامه یافت، آنها موفق به مصالحه با شریف مکه و زیارت حج شدند. بعد از مدتی کوتاه دوباره جنگ و درگیری چندساله آغاز شد. این جنگ نهایتا در سال 1803 م. /1217 هجری. با غلبه وهابیان که سودای سلطه بر عربستان بزرگ را در سر داشتند، خاتمه یافت. به دنبال آن، مقبرهها، گنبدها و قبور مقدسان تخریب و استعمال دخانیات منع شد. رسالهها و کتابهای ابن عبدالوهاب تدریس شد و روحانیونی که با اصول وهابیگری مخالفت میکردند اعدام شدند. این خشونتها و سختگیریها به شورش مردم حجاز علیه آنها منجر شد، ولی وهابیان به رغم عقبنشینی موقت، علاوه بر مکه، طائف و مدینه و جده را نیز تصرف کردند. آنها در مدینه نیز با همان شدت و خشونت عمل کردند و تمام گنبد و بارگاههای شهر، جز مرقد پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سل
ّم]، را خراب کردند و تمام اشیای قیمتی و جواهرآلات را غارت نمودند و در فاصله سالهای 1218 تا 1222 هجری. زیارت خانه خدا را ممنوع کردند. آنها با بیرون راندن عوامل عثمانی و ضمیمه کردن حجاز به دولت خود، تقریبا سراسر شبه جزیره و عربستان از دریای سرخ تا خلیج فارس را تحت سلطه و قدرت خود درآوردند و پس از آن متوجه سوریه و عراق شدند.
در نخستین دهه قرن نوزدهم شهرها و روستاهای سوریه، عراق و فلسطین شرقی در معرض حملات وهابیان قرار گرفت؛ بویژه دو شهر مقدس کربلا و نجف که در طول این دهه و در فاصله سالهای 1216 تا 1225 هجری. چندین بار مورد شدیدترین تهاجمات واقع شد. وهابیان بیابانگرد با عقاید افراطی ضدشیعی و خشونت فراوان به تخریب و قتل و غارت در این بلاد پرداختند. آنها حتی در ایام زیارت حج و عید غدیر به زوار شیعه ایرانی و سایر بلاد حملهور شدند. آنان گنبد و بارگاه ائمه شیعه[علیه السلام] را خراب کردند و اشیای قیمتی و جواهرات را غارت نمودند و شیعیان را به وضع فجیعی کشتند. تعداد کشتهشدگان در این حملهها بین پنج هزار تا بیست هزار نفر برآورد شده است.[12] یکی از نویسندگان وهابی درباره یک حمله سپاه امیر سعود به کربلا در سال 1216 هجری. مینویسد:
باروی شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدن بیشتر مردم را در کوچه و بازار و خانهها به قتل رسانیدند و نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و درآبی به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال را خود سعود برداشت و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سواره دو سهم قسمت کرد.[13]
این وقایع تکاندهنده و همچنین حملات مشابه وهابیان به حلب (1803-1804 م.) و شهرهای دیگر سوریه و بعد زبیر، بصره و نیز حمله سنگین دیگر آنان به بغداد (1808 م.) ، مردم مسلمان و اعراب شیعه و سنی این بلاد را به مقابله سرسختانه در برابر بدویان وحشی و غارتگر وهابی برانگیخت. در نتیجه وهابیان به وسیله مردم و نیروهای نظامی پاشای بغداد به عقب رانده شدند. دولت عثمانی که نخستین بار در سال 1750م. /1162 هجری. از طریق شریفهای مکه از این دعوت و جریان اطلاع یافته بود[14] و به سبب کشمکشهای داخلی و شورشها در بالکان و جنگ با روسیه، خود از سرکوبی شورش وهابیان ناتوان بود، این امر را به محمدعلی پاشا، حاکم مصر، واگذار کرد. او نیز که به عربستان همچون کلیدی برای فتح سوریه و عراق مینگریست و وهابیها را در کنترل بر ایالات عربی عثمانی، رقیب بالقوه خود میدید، از سال 1811 م./1226 هجری متوجه منطقه نجد و حجاز شد و به حملات و لشگرکشیهای وهابیها به سوریه و عراق خاتمه داد و سرانجام پس ازچند سال جنگ و درگیری، با سرکوب شدید وهابیان و آلسعود در عربستان، امیرعبدالله، جانشین امیرسعود (ف.1814 م./ 1229 هجری.) را دستگیر و روانه مصر و عثمانی کرد (1818 م. /1233 هجری.) . بنا به نقل برخی از منابع ایرانی، فتحعلیشاه قاجار نیز به محمدعلی پاشا گفته بود که اگر وهابیان را سرکوب نکند خود وی به این اقدام دست خواهد زد.[15]
در دوره دوم و در فاصله سالهای 1820 تا 1896 م. با بازگشت ابراهیم پاشای مصری از نجد به مصر در 1820 م.، وهابیان شوریدند (1820 -1840 م.) و بقایای آلسعود یعنی ترکی و فیصل دوباره توانستند دولت وهابی را در نجد احیا کنند و این بار در ریاض متمرکز شوند. طی نزدیک به دو دهه جنگ و درگیری مجدد میان آنها و قوای محمدعلی پاشا، امیر فیصل سعودی نیز در سال 1838 م. دستگیر و روانه قاهره شد؛ اما این بار محمد علی پاشا با نفوذ و حضور روبه گسترش بریتانیا در شبهجزیره عربستان مواجه بود؛ از اینرو وهابیان دوباره توانستند قدرت خویش را برقرار سازند. رابطه میان وهابیان و انگلیسیها در این مقطع مشهود بود. لوتسکی مینویسد:
هجوم دوم مصر به نجد و اشغال الحسا روابط بریتانیا با این کشور را که قبلا تیره شده بود، تیرهتر ساخت و این یکی از علل بحران 1893-1841 م. شرق بود. محمدعلی وارد یک رشته تضادهای بینالمللی شد و سرانجام در سال 1840 مجبور گردید نیروهای خود را از عربستان فرا خواند. وهابیها از فرصت استفاده کرده، امیرخالد حاکم دست نشانده خورشید پاشا را سرنگون و قدرت خویش را بار دیگر در ریاض برقرار ساختند.[16]
او در بحث از مقاومت و مخالفت شدید انگلیس با محمد علی پاشا در خلیج فارس، به طور ضمنی برهمسویی انگلیسیها با وهابیها علیه قوای مصر و عثمانی صحه گذاشته است و با اشاره به اینکه شکست وهابیان، بریتانیا را با «دردسر زیادی» روبه رو ساخته بود، مینویسد:
شکست وهابیان در بخشهای جنوبی و غربی عربستان، بریتانیا را که خواهان سیادت کامل بر آبهای دریای عربستان و خلیج فارس بود با دردسر زیادی روبه رو ساخت. کمپانی هند شرقی، به این منطقه همچون قلمرو خویش مینگریست. مقر کمپانی، پایگاههای دریایی و ناوگان آن در آنجا بود و از این رو نمیتوانست به ورود دولت مقتدر دیگری در منطقه نفوذ خود رضایت دهد. پس، امری بدیهی بود که پیشرفت مصر در یمن، اشغال الحسا و نقشههای محمدعلی برای وحدت عربستان در تحت حکومت او با مقاومت شدید بریتانیا برخورد کند.[17]<
/SPAN>
از اینرو انگلستان در برابر قوای مصریها قرار گرفت و با اعزام ناوهای خود به بنادر وهابیان یعنی عمان غربی و بحرین و تحمیل پیمان بر امام یمن (1821 م.) و کسب امتیازات و در نهایت اشغال عدن (1839 م.) بر خلیج فارس سلطه پیدا کرد و طی پیمانهای بعدی با حکام عمان متصالح، مسقط و بحرین در فاصله سالهای 1820-1840 م. آن را تثبیت کرد. در واقع از همان سال 1818م. که مصریان امکان ورود به خلیج فارس را یافتند با قدرت و حضور نظامی انگلستان مواجه و درگیر شده بودند و به دنبال قیام وهابیان از 1820-1821 م. و از دست دادن تدریجی نجد و خروج الحسا (1830 م.) – به رغم تصرف مجدد و کوتاه مدت نجد در سال 1839 م. –دیگر آنها پایگاه محکمی چون نجد در پشت خلیج فارس نداشتند و بدین ترتیب از انگلیسیها شکست خوردند. علاوه بر آن در سوریه نیز آنها از انگلیسیها شکست خورده بودند. به هر حال روی کار آمدن دوباره وهابیان در چنین وضعیتها و معادلاتی صورت گرفت.
با خروج مصریان از عربستان، بریتانیا فرمانروای مطلق سواحل خلیج فارس و عدن شد و شبهجزیره بار دیگر در وضعیت پراکندگی سیاسی با حکومتهای جدای از هم قرار گرفت. هرچند با استثنای عمان و عربستان جنوبی، این شبه جزیره رسماً جزو قلمرو امپراتوری عثمانی بود، عملاً قدرت پاشاهای عثمانی محدود به شهرهای عمده حجاز و تهامه شده بود و در حجاز، شریفهای مکه حاکم بودند. عمان
از سال 1798 م. و شیخنشینهای حوزه جنوبی عربستان از سال 1820 م. و نیز یمن در کنترل بریتانیا بودند و مناطق نجد، کاظم و شمار در عربستان داخلی در این زمان زیر سلطه دولت وهابی قرار داشتند؛ ولی به سبب تعصب مذهبی و سختگیری شدید وهابیان و ضعف و ناتوانی و اختلافات درونی و قبیلهای دولت جدید وهابی بویژه پس از مرگ فیصل در سال 1865 م.؛ دو امیرنشین کاظم و شمار با کمک شریفهای مکه و عثمانی بتدریج از اطاعت دولت وهابی نجد سرباز زدند. امیرنشین شمار به ریاست سلسله رشید با بهرهگیری از بحران داخلی نجد و انحطاط دولت وهابی، با در پیش گرفتن سیاست تساهل مذهبی و توسعه تجارت و صنعت و برقراری نظم و امنیت و پیریزی یک قدرت متمرکز و قوی، با دولت وهابی نجد درافتاد.
در واقع مبارزهجویی وهابیان با عثمانی و بلاد عربی آن با اهداف سیاسی انگلستان در منطقه همجهت بود. وهابیان در مراحل اولیه به وحدت اعراب متمایل بودند و حتی برای بسط نفوذ خود در شبهجزیره و سواحل آن، با انگلیسیها درگیرهم شدند؛ اما دست کم از زمان ورود مصریان به منطقه و حضور آنان ر خلیج فارس، آنها مشخصاً به نفع سیاست انگلستان موضعگیری کردند. خود امیرسعود در سال 1811 م. /1226هـ. به بریتانیا پیشنهاد صلح داد.[18] حتی درگیریهای آنان در شیخنشینهای سواحل خلیج فارس که پایگاه وهابیها بود– و آنها به عنوان دزدان دریایی به ایجاد جو آشوب و ناامنی در منطقه دامن زده بودند[19] – خود بهانه لازم برای حضور و نفوذ هرچه بیشتر انگلیسیها را فراهم کرد؛ چرا که انگلستان در پوشش جلوگیری از ناامنی و دزدی دریایی، پایگاههای سیاسی- نظامی خود را مستحکم کرد. از ابتدای دوره دوم، این شیخنشینها به طور کامل در اختیار کمپانی هند شرقی و انگلیس قرار گرفتند. وهابیان در مقابل روند روبه رشد حضور مصریها در شبهجزیره و شکلگیری رقیبانی چون آلرشید در همان عربستان داخلی و نیز انحطاط دولت نجد، سازش و پیوند محکمتری با انگلستان برقرار کردند که نقطه اوج آن، انعقاد پیمان انگلیس و نجد در سال 1866 م. بود[20] که طی آن خاندان سعودی این شیخنشینها یا عمان متصالح را به انگلیسیها واگذار کرد.
در اواخر این دوره و نیمه دوم قرن 19 م. /13 هـ . امیرنشین قدرتمند شمار به رهبری آلرشید با حمایت عثمانی به مبارزه شدیدی با امیران ریاض، سعودیها و شیخ کویت که در حمایت انگلستان بودند دست زد. در سال 1884 م. شماریها، وهابیان نجد را شکست دادند و ریاض را متصرف شدند و امیرسعودی دست نشانده آنها شد. با بروز شورش در نجد و کاظم (1890-1891 م.)، امیر سعودی به کویت، که تحت محافظت رزمناوهای انگلیسی بود، گریخت و بدین ترتیب بساط امیرنشین سعودی بکلی برچیده شد و نجد به صورت یکی از ایالات دولت بزرگ «شمار» درآمد.
بحران کویت که عثمانیها و انگلیسیها بر سر آن رقابت داشتند و ورود آلرشید با پشتیبانی ترکان عثمانی به آن باعث شد که بریتانیا ائتلافی از اعراب ضد آلرشید، مرکب از شیخ کویت و یکی از قبایل جنوب عراق و قبایل وهابی وفادار به سعودیها به وجود آورد و جنگی را علیه امیر شمار آغاز کند (1900 م.). به این سعود «مأموریت داده شد»[21] که به ریاض حمله کند؛ اما او شکست خورد و به کویت برگشت. با ورود شماریها به کویت، رزمناوهای انگلیسی وارد عمل شدند و بدینترتیب آلرشید وادار به عقبنشینی شدند. آنها حتی از نجد و کاظم عقب نشستند؛ چرا که در آنجا نیز قیامهای ضدشماری «با حمایت اسلحه و پول انگلیسی برپا شده بود».[22] در دسامبر 1901م. «بریتانیا نیروی کوچکی را به فرماندهی ابنسعود تجهیز و به ریاض فرستاد».[23] با تصرف ریاض (ژانویه 1902 م.) و بخش جنوبی عربستان داخلی به دست سعودیها در فاصله سالهای 1902-1904 م. درماندگی ترکان عثمانی در سیاست بینالملل و شبهجزیره، باردیگردولت وهابی سعودی تحت حمایت انگلیس تشکیل شد.
در دوره سوم، انگلستان که در عین حمایت از دولت وهابی ابنسعود با یکپارچگی شبه جزیره عربستان مخالف بود، طبق سیاست همیشگی خود، هم دولت ابنسعود را تحت حمایت داشت و مانع سقوط آن میشد و هم با قیامهای داخلی قبایل و امیرزادگان دیگر در عربستان داخلی در ارتباط بود و جاسوسانی در میان آنها داشت. کاپیتان لیچمن یکی از جاسوسان انگلیسی بود که با ابنسعود رابطه داشت و از او حمایت میکرد.[24] به این ترتیب ابنسعود تا مدتی پس از جنگ جهانی اول (1921 م.) نتوانست بر امیرنشین شمار چیره شود؛ ولی با توافق بریتانیا به کمک حکومت انگلیسی هند[25]، توانست به قلمروهای خود در شرق، واقع در سواحل خلیج فارس و نیز الحسا (1913 م.) دست یابد.
همزمان با جنگ جهانی اول که ترکیه عثمانی همپیمان آلمان شد، آلمانها وارد این منطقه شدند. در این زمان، انگلستان با واگذاری الحسا –که قبلا در دست عثمانی بود – به ابن سعود هم آنها را علیه ترکها و آلمانها تقویت و تجهیز کرد و هم در مقابل این حمایت ابن سعود را متحد و همراه خویش در جنگ کرد. دولت آلسعود نیز طی معاهده قطیف در دسامبر 1915 م./1334 هـ . به این امر گردن نهاد.[26]
در این مرحله ابنسعود در سیاست داخلی به ثبیت موقعیت خود پرداخت: قبایل چادرنشین را به یکجانشینی واداشت و به کمک جنبش «اخوان» با خشونت مذهبی فراوان، مقررات اجتماعی و اخلاقی مبتنی بر ایین وهابیت را اجرا کرد؛ شورشهای مخالفان را در هم شکست و قبایل متمرد را خلع سلاح کرد؛ همچنین ارتش جدیدی را که شالوده آن همان جماعت اخوان بودند تشکیل داد و پس از آن درصدد توسعه حکومت خود به خارج از نجد برآمد و متوجه حجاز و حرمین شریفین شد.
اگرچه حجاز یکی از ایالات عثمانی و رسماً تابع آن بود و پادگان عثمانیها در آن قرار داشت و به کمک آلمانها راهآهن حجاز در حال احداث بود، شریفهای مکه و برخی از قبایل بدوی درصدد کسب قدرت بیشتر برآمدند و به مخالفت با عثمانی برخاستند. انگلستان نیز از این مخالفتها حمایت میکرد. شریف حسین، شریف مکه، که رؤیای فرمانروایی مستقل بر حجاز و شبه جزیره عربستان و حتی اعراب را در سر داشت، از سال 1908م. به مبارزه با احداث راهآهن حجاز و نفوذ و حضور ترکها برخاست و به ملیگرایان عرب و انگلستان روی آورد. انگلستان به رغم بهرهگیری از نیروی نظامی شریف حسین در حجاز و سایر جبهههای جنگ علیه ترکها، در نهایت از تعهد خود نسبت به اعطای استقلال به اعراب و تشکیل دولت بزرگ عربی به ریاست خاندان هاشمی شانه خالی کرد و به مفاد قرارداد بین حسین و کمیسر عالی انگلیس، مک ماهون، عمل نکرد. در قیام شریف حسین در حجاز (1916 م.) نیز انگلیسیها کمک چندانی به او نکردند. این امر به تشدید اختلافات سیاسی میان او و انگلیسیها دامن زد و باعث شد که او استقلال اعراب را اعلام کند و خود را پادشاه ملت عرب بخواند که این امر با واکنش شدید انگلیسیها مواجه شد. متفقین، تنها به این دلیل او را به عنوان پادشاه حجاز به رسمیت شناختند که در ادامه جنگ بتوانند از نیروی نظامی اعراب در جبهههای دیگر نظیر فلسطین و ماورای اردن در شمال از طریق افسر جاسوس انگلیسی، لورنس، استفاده کنند (1917 م.).
پس از جنگ جهانی اول، شریف حسین حدود هشت سال حکومتی ناپایدار و متزلزل بر حجاز را اداره کرد و فرزندانش، عبدالله و فیصل، با همکاری انگلیسیها به سلطنت عراق و ماورای اردن رسیدند (1921 م.) ؛ با این حال، او خود را فرمانروای جهان عرب و خلیفه اعراب و مسلمین خواند؛ بویژ که آتاتورک در ترکیه جدید مقام خلافت را لغو کرده بود؛ اما رقیب نیرومند او، ابنسعود، هنوز در کمینش نشسته بود. ابنسعود، امیرنجد، تمام دوره جنگ را منتظر ماند و ضمن حفظ روابط حسنه با انگلیسیها از طریق یک انگلیسی متظاهر به اسلام، از آنها مستمری دریافت میکرد.[27] بعلاوه انگلستان پس از تنظیم اعلامیه بالفور و قرارداد سایکسپیکو و افشا شدن اسناد مربوط به مسأله فلسطین و بلاد عربی دیگر- که شریفحسین را سخت برآشفته کرد- درصدد واگذاری کامل قدرت در حجاز به ابنسعود برآمد و در سال 1920 م. حمایت خود را از شریفحسین قطع کرد و وی را در برابر ابنسعود تنها گذاشت. شاید علت دیگر این امر آن بود که با نفوذ و تسلطی که «سرپرسیکاکس» بر ابنسعود (عبدالعزیز) داشت، وی نسبت به تشکیل رژیم صهیونیستها در فلسطین تن به سازش داده بود.[28]
هنگامی که ابنسعود پس از تصرف امیرنشین شمار (1921 م.) در صدد براندازی خاندان هاشمی و حکومت شریفحسین در حجاز برآمد، قبلا از عدم حمایت انگلیس از شریف و حمایت آنها از خود مطمئن شده بود. از اینرو او در سال 1924 م. به حجاز حملهور شد و طائف و سپس مدینه و مکه را تصرف کرد. دولت انگلیس در پاسخ به تقاضای کمک شریفحسین اعلام کرده بود که جنگ میان ابنسعود و شریفحسین یک جنگ مذهبی است و انگلستان به خود اجازه مداخله در آن را نمیدهد و صرفاً در صورت وجود زمینه مساعد، حاضر به میانجیگری است.[29]
دولت انگلیس، کارگردان اصلی صحنه، همچنین اعلام پادشاهی ابنسعود بر حجاز (1926 م.) و سلطنت سعودیها را بر نجد و حجاز طی پیمان جده در سال 1927 م. به
رسمیت شناخت. شریفحسین تبعید شد اما ابنسعود نیز همچون شریفحسین از دستاندازی بر بندر عقبه و توسعه قدرتش در دیگر بلاد عربی منع شد.[30] بدینطریق در 1932 م. /1351 هـ . کشور عربستان سعودی به وجود آمد. منابع عظیم نفت شبهجزیره که از ابتدای قرن 20 م. /14 هـ . کشف شده بود به شرکتهای انگلیسی و آمریکایی و بخصوص آرامکو (1933 م.) واگذار شد و سرانجام دولت عربستان با کنارگذاشتن آیین وهابیت و سرکوب جنبش اخوان از موضع اسلام در خدمت منافع امریکا و غرب قرار گرفت.
ادامه دارد…
منبع: جنبش های اسلامی معاصر، سید احمد موثقی، سمت، تهران، 1389ش
www.vahhabiyat.com


