از این طرف اومدی: 
جنبش وهابیت در عربستان – بخش دوم-

جنبش وهابیت در عربستان – بخش دوم-

فهرست مطالب

ب) ریشه­‌ها، ویژگی‌ها و مواضع فکری- سیاسی


جریان وهابیت ریشه در جریانهای مذهبی گذشته در تاریخ اسلام دارد. روحیه‌­ها، روش‌ها و عقاید آن چیز جدید و بی­‌سابقه­‌ای نیست. تنها تفاوت در این است که در وضعیت مناسب جغرافیایی و اجتماعی و سیاسی نجد، آنها برخلاف جریان‌های قبلی توانستند روی کاری بیایند. در حال حاضر نیز در سطح جهانت اسلام این نوع روحیه­‌ها، بینش‌ها و خط­‌ مشی‌ها که آکنده از جزمیت و جمود، قشری­‌گری و سطحی­‌نگری و جزئی و فرعی­‌نگری است، بشدت رایج است. مطالعه تجربه وهابیان و عبرت­ گرفتن از آن از نظر فکری و جامعه شناختی بسیار با اهمیت و ضروری است. این تجربه، تجربه­‌ای بسیار زیانبار و تشدیدکننده عقب­‌ماندگی داخلی مسلمانان و حرکتی انحرافی و ارتجاعی بود، اما داعیه‌­ها و شعارهای اصلاحی و دینی و تأثیرات آن و رونق این نوع طرز تفکرها در میان مسلمین – هرچند در قالب‌های غیر وهابی و حتی ضد وهابی – ضرورت و اهمیت مطالعه و بررسی آنها را به اثبات می­‌رساند.‌


این جریان از نظر روحیه­‌ها و خط­‌ مشی‌ها بسیار شبیه جریان خوارج صدر اسلام بود؛ هرچند که به ظاهر با آن مخالف بود. به این معنا که اینان مانند خوارج، «لاحکم الالله» را شعار خود کرده بودند و مانند آنان از کلمه حق، اراده باطلی داشتند و با ذهنیتی جزمی و با بسیاری از مسائل، با عنوان‌هایی چون شرک و بدعت مبارزه می­‌کردند. وهابیان پایبند به ظواهر احکام قرآن و سنت بودند و در این راه تعصب شدیدی به خرج می­‌دادند. آنها سایر مسلمانان را تکفیر و به جان و مالشان تعدّی می­‌کردند. آنها با فداکاری و تعصب تمام علیه مسلمانان به مبارزه و جهاد(!) برخاستند، در حالی که به غیرمسلمانان و کفار و بیگانگان عملاً هیچ­گونه آسیبی وارد نکردند. خلاصه آنکه وهابیان همچون خوارج اساساً با چهره­ای نظامی ظاهر شدند و به سبب جمود، تعصب و خشونتی که در افکار و رفتار آنها بود، از روح اسلام و جامعیت آن فرسنگ‌ها فاصله گرفتند.


جریان دیگری که وهابیان از نظر آرا و عقاید مذهبی از آن متأثرند، جریان «اهل حدیث» یا «اصحاب حدیث» است. بنا به قول شهرستانی در ملل و نحل[31]،آنان یکی از دو دسته فقهای اهل سنت و جماعت بودند که در مقابل «اصحاب رأی» قرار داشتند. اصحاب حدیث برخلاف اصحاب رأی که به عقل و رأی و قیاس و استحسان در مسائل فقهی توجه می­‌کردند، سخت مخالف عقل بودند و به ظواهر قرآن و حدیث و نقل اخبار و روایات و احادیث تکیه می­‌کردند. مرکز عمده آنان حجاز و مراکز اصحاب رأی عراق بود و از اواخر قرن دوم هجری به بعد آنها بشدت با یکدیگر درگیر بودند.


از عمده­‌ترین پیروان مکتب اهل حدیث، احمدبن حنبل (164-241 هجری.) ، امام مذهب چهارم از مذاهب چهارگانه سنت و جماعت است که افکار او یکی از مهمترین منابع فکری و مذهبی محمدبن عبدالوهاب بود؛ به طوری که وهابیان از نظر مذهب پیرو حنبلیان هستند. او از عقل و رأی بیزاری جست و در استناد به حدیث – هرچند ضعیف و غیرمستند- تاآنجا مبالغه کرد که گروهی از بزرگان او را از ائمه حدیث شمرده‌­اند و نه از فقها.[32] عجیب اینکه گفته می­‌شود نسب احمدبن حنبل به «ذی­الثدیه»، رئیس فرقه خوارج، می‌رسد. معروف است که او نیز مانند جدش مخالف حضرت علی[علیه السلام] بود.[33] حنبلیان در میان اهل مذاهب اسلامی، شدیدترین موضع‌­گیری‌ها را علیه شیعیان دارند. مذهب ابن­‌حنبل با گرایش شدید به ظواهر و قشری‌­گری و اجتناب از هرگونه تأویل و بدعت و حتی تفسیر و نوآوری، شکل جمود و تحجر به خود گرفته است. علاوه بر تشیع، این مکتب با دیگر جریان‌های فکری دارای گرایش‌های عقلی، استدلالی و روشنفکری آزاداندیش نظیر معتزله نیز مخالفت می­‌ورزند. آنان در این راه حاضر به کمترین نرمش و قبوال کوچکترین تعدیلی نیستند؛ از این‌­رو در روزگار مأمون و معتصم، متحمل زندان و شکنجه شدند؛ هرچند که در زمان خلافت متوکل مورد احترام قرار گرفتند.


ابن­‌تیمیه (متوفی 1328 م. /728 هجری.) و شاگردش ابن‌­قیم الجوزیه (متوفی 1350 م. /751 هجری.) از بزرگترین و برجسته­‌ترین علما و فقهای حنبلی هستند که اعتقادات و مواضع آنها را در موارد ذیل می­‌توان خلاصه کرد: منع زیارت قبور پیشوایان دینی و عدم­ جواز ساختن گنبد و بارگاه برای آنان و لزوم ویران کردن آنها، منع توسل به پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و ائمه[علیهم السلام] و مقدسان  طلب شفاعت از آنها، منع سوگند به غیرخدا و کافر و مشرک دانستن عاملان این عقاید بویژه شیعیان، بدعت دانستن هر چیز جدیدی و وسعت دادن دایره شرک، مخالفت کردن با عقل، فلسفه و تشیع و تصوف در هر شکل آن،
تکیه کردن بر ظواهر قرآن و حدیث و اثبات جهت برای خداوند و معتقد بودن به رؤیت او، جلوگیری از تفرقه مسلمانان غیرشیعه و بازگشت به سنت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و عمل سلف یعنی صحابه و تابعین (که از این جهت سلفیه نامیده شدند).


آنها به دلیل داشتن چنین مواضعی با مخالفت علما و قضات درجه اول و صاحب نفوذ مذاهب اربعه در شهرهایی چون دمشق و قاهره روبه­‌رو شدند. آنها با این­‌تیمیه به بحث و مناظره پرداختند و به دلیل پافشاری او بر عقایدش بارها او را به زندان انداختند؛ تا اینکه سرانجام در زندان مرد.[34] ابن­‌تیمیه بیشترین تأثیر رابر آرا و اعتقادات ابن‌­عبدالوهاب گذاشت؛ تا آنجا که مهمترین عقاید وی از او گرفته شده است. از این­رو لازم است به آرا و عقاید ابن­‌تیمیه نظری کلی بیفکنیم. حافظ وهبه، از نویسندگان معروف وهابی، آرای ابن­‌تیمیه را در چهار مورد ذیل خلاصه کرده است:
[35]


1. بازگشت به کتاب خدا و سنت پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و پیروی از راه سلف صالح در فهم آیات و احادیث مربوط به صفات خدا و اجتناب از روش فلاسفه و متکلمان وصوفیه به این دلیل که روش آنها موافق طریقه سلف صالح نیست.


2. مبارزه با بدعت‌ها و منکرات، بویژه آن چیزهایی که موجب شرک است؛ از قبیل دست گذاشتن بر قبر و اقامه نماز در کنار آن و حاجت خواستن از اهل قبور و یاری طلبیدن از غیرخدا و تبرک­جستن به درخت و سنگ‌هایی که عوام­ الناس از آنها انتظار خیر و شر دارند.


3. مبالغه و غلونکردن درباره پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و تنها از راهنمایی‌های وی پیروی کردن.

4. اعتقاد به اینکه باب اجتهاد کاملا باز است و اعلان جنگ به مقلدان متعصب.


البته مورد چهارم، همان طور که خواهد آمد، به معنای اجتهاد اصولی در مسائل اساسی، نظری و جدید نیست، بلکه آزاد بودن اجتهاد در غیر نصوص و امور فرعی و جزئی حتی فراتر از مذاهب رسمی مورد نظر است. ابن­‌تیمیه علیه خاتمیت مذاهب فقهی قیام کرد و در این راه، لزوم رجوع به اصول نخستین اسلام را مطرح کرد. او اصل استدلال به وسیله قیاس و اجماع را باطل شمرد؛ چون به نظر وی اجماع شالوده همه خرافات است.[36] ابن­‌عبدالوهاب، که مقام علمی او اساسا قابل مقایسه بامقام علمی بالای ابن­‌تیمیه نیست، با اخذ این آرا به نحوی افراطی­‌تر و قشری­‌تر و توأم با سخت­گیری به طرح دعوت خود پرداخت. او به تعبیر مؤلف سلسله­‌های اسلامی «پیرو م
حافظه کار و قشری» اندیشه­ها و عقاید کلامی و فقهی ابن­‌حنبل و ابن­‌تیمیه بوده است.[37]


شیخ محمد بن عبدالوهاب که در خانواده­‌ای روحانی و حنبلی مذهب بزرگ شد، به آثار بسیاری از علمای حنبلی گذشته و از جمله ابن­‌تیمیه دسترسی داشت؛ بعلاوه او در سفرهایش به بلاد مختلف از علمای حنبلی و تألیف آنها بویژه تعالیم ابن­‌تیمیه و شاگردش ابن­قیم جوزیه بهره برد و طبق آنچه در دائرة­المعارف اسلامی آمده است، شیخ محمد با علمای حنبلی دمشق رابطه داشت.[38] همچنین «اقامت وی در مدینه در تعیین طرز فکر آینده او تأثیر قطعی داشت»؛[39] بخصوص آشنایی او با شیخ عبدالله بن ابراهیم نجدی، پیرو مذهب جدید ابن­‌تیمیه، اثر عمیقی بر او گذاشت. پس از آن او در دوران اقامت طولانی خود در بصره با مجامع غیررسمی روحانی نیز تماس گرفت و بخصوص با حلقه‌­های صوفیان و فرق تشیع آشنا شد:


دیدن مناظر شرک‌­آمیز در اعتقاد عامه، از قبیل زیارت قبور اولیاء الله و آداب همراه با آن که با تفسیر دقیق و خشک سنت ناسازگار بود، ظاهرا وی را از همین زمان برانگیخت که اصلاح­‌ مذهبی خود را آغاز کند. عزیمت از بصره که شاید در 1152 هجری. 1739 م. صورت گرفت، پایان دوره تعلّم شیخ و آغاز فعالیت دینی و سیاسی او بود.[40]


 بزرگان و نویسندگان وهابی نیز به این امر تصریح کرده­‌اند؛ از جمله سلطان عبدالعزیز بن سعود در نامه‌­اش به دسته اخوان (1332هجری.) یادآور شده است که شیخ محمد به همان اموری دعوت کرد که ابن­‌تیمیه و شاگردش ابن­قیم به آن دعوت کرده بودند.[41] حافظ وهبه نیز معتقد است که میان این دو مرد (ابن­‌تیمیه و محمدبن عبدالوهاب) در دعوت به سوی حق تشابه زیادی است و ابن­‌تیمیه نمونه و سرمشق بزرگی برای شیخ محمدعبدالوهاب بوده است.[42] مهمتر از همه اینکه در موزه بریتانیا بعضی از رسائل ابن­‌تیمیه به خط محمدبن عبدالوهاب موجود است که مؤید این است که وی هم کتابهای ابن­‌تیمیه را خوانده و هم آنها را رونویسی کرده است.[43]


محورهای اصلی تعالیم ابن­‌عبدالوهاب و شعارهای به اصطلاح اصلاحی دعوت او را می­‌توان به شرح ذیل بیان کرد:


1. مبارزه با شرک و خرافات و بازگشت به اسلام سلف و سلف صالح. اندیشه بنیادی شیخ محمد، مسأله مبارزه با شرک و دعوت به توحید بود؛ توحیدی که خود او آن را ترسیم می‌کرد. اثر مهم او به نام کتاب التوحید (تألیف 1153 هجری.) درباره شرک است و دربردارنده عناوین اصلی و کلی دعوت و شعارهای اصلاحی اوست. وی در رساله­‌های دیگر خود چون کشف­ الشبهات، اصول الثلاثه و مجموعة الحدیث النجدیة در همین زمینه مسائل و احکام فقهی را از دیدگاه خود بیان کرده است. در واق
ع تزِ دعوت او در این جمله خلاصه می­‌شود: «من شما را به سوی توحید و یکتا­پرستی فرا می­‌خوانم و می­‌خواهم شرک را کاملا کنار بگذارید».[44]


این شعار را ابن­‌عبدالوهاب به این دلیل مطرح کرد که معتقد بود مسلمانان طی قرون  به انواع خرافات و بدعت‌ها آلوده شده و در عقیده و عمل وآداب و رسوم و عبادات خود را از روی جهل و نادانی و گمراهی به امور مختلفی که از مظاهر شرک و بت­‌پرستی است، پایبند گردیده­‌اند؛ از این­رو، او رسالت خود را مبارزه با شرک و جهاد در راه استقرار توحید و یکتا­پرستی می­‌دانست. هرچند این شعار، همانند دیگر شعارهای اصلاحی وهابیان، به خودی خود درست است و در جامعه اسلامی آن روز جهل و خرافاتی دامن‌گیر مسلمانان بوده است، اما حقیقت این است که آنها عملا بسیاری از معتقدات و آداب و افعال مسلمانان مذاهب مختلف رابا ذهنیت‌های قشری و خشک خود به عنوان شرک رد کرده­‌اند و شرک را شامل همه چیز، جز آنچه در فرقه وهابی تجویز شده، دانسته­‌اند. بدتر از این، آنها در عمل بیشتر مسلمین را مشرک، بت­‌پرست و یا کافر قلمداد کرده­‌اند و آنها را واجب القتل خوانده­‌اند. بدین­‌ترتیب، مبارزه با شرک و بدعت برای آنان شعاری عمومی به عنوان جهاد د
ر راه خدا و توحید، و در واقع نوعی اعلام جنگ به سرتاسر جهان­ اسلام و پیروان همه مذاهب اسلامی بود و تنها شامل خود آنها و حداکثر حنبلی‌ها نمی­‌شد.


شیخ محمد و پیروان او مفهوم توحید و کلمه لااله الا الله را طوری تفسیر می­‌کردند که جز خودشان تقریبا موحد دیگری باقی نمی‌­ماند. به نظر آنها معنای کلمه فوق نفی جمیع معبودها و اثبات عبادت برای خداوند یکتایی است که هیچ شریکی ندارد. آنها در مقام نفی عبادت غیرخدا، امور ذیل را شرک و بت­‌پرستی می­‌دانستند و محکوم می­‌کردند:


زیارت قبور حتی قبر مطهر پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم]، ساختن گنبد و بارگاه برای درگذشتگان و نذر و چراغانی برای آنها، بوسیدن ضریح و نمازگزاران در کنار آن، غیرخدا را ندا کردن و سید و مولا خطاب کردن و یاقسم خوردن به غیرخدا، توسل، شفاعت واستغاثه نزدغیر خدا حتی انبیا و اولیا.


ابن­‌عبدالوهاب
در رساله کشف ­الشبهات بیش از 24بار مسلمان غیروهابی را مشرک و بیش از 25 مرتبه مسلمانان را کافر، بت­‌پرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان و شیطان خوانده است. وهابیان اهل آداب و عبادات مذکور، اعم از شیعه و سنی را مشرک و کافر و ریختن خون آنان و تصرف در اموال آنها را مباح می­‌دانستند.[45] با این طرز فکر، هر کاری مجاز، و هر قتل و غارت و جنایتی مشروع و مقدس بود. تنها، کسی که دعوت آنها را می‌­پذیرفت مسلمان بود و افراد و قبایل و مردم شهرها و بلاد که تسلیم امرای نجد می­‌شدند و با آنان بیعت می­‌کردند، پذیرش دعوت و بیعتشان به معنای قبول توحید، و جان و مالشان در امان بود.[46] در سال 1218 هجری سعودبن عبدالعزیز، امیرنجد، در بیانیه و امان­‌نامه­‌اش به مردم مسلمان مکه، در خطاب به آنها آیه 57 سوره ال­عمران را آورد، آیه­ای که در خطاب به «اهل سنت» در پذیرش کلمه و شعار مشترک توحید و شرک نورزیدن به خدا نازل شده است؛ حتی یکی از علمای وهابی در رساله‌&am p;shy;اش استدلال کرده است که اهل مکه کافرند.[47]


وهابیان بنا به نظر ابن­‌عبدالوهاب در رسائلش، بویژه کشف‌­الشبهات معتقد بودند که فرد، تنها بر زبان آوردن شهادتین مسلمان نمی­‌شود و جان و مالش محترم نیست؛ چرا که قول بدون عمل اعتباری ندارد و کسانی که به آداب و عبادات اسلامی، آنگونه که ابن­‌عبدالوهاب مطرح کرده، عمل نکنند، کافر و مشرکند و خون و مال آنها حلال است، هرچند که شهادتین را نیز گفته باشند.[48]


بسیاری از علما و پیروان مذاهب اسلامی از فرق مختلف، این برداشت‌های ابن­‌عبدالوهاب از موضوع شرک و مصادیق آن را مطابق اصول اسلامی و قرآن و سنت نمی‌­دانند و در آثار فراوانی آنها را رد کرده­‌اند؛[49] حتی از همان ابتدا برادرش شیخ سلیمان یکی از بزرگترین مخالفان او بود که کتاب الصواعق الالهیة فی الرّد علی الوهابیة را در ردّ وهابیت نوشت و یا افرادی چون آلوسی، از مورخان وهابی، روش وهابیان را در قتل مسلمانان و غارت اموال آنها به عنوان جهاد در راه خدا را درست ندانسته­‌اند.[50]


درمیان علمای شیعه نیز علاوه بر بزرگانی چون کاشف­‌الغطا و سیدمحسن امین و محمدجواد مغنیه و علامه امینی، حضرت امام خمینی(ره) در کتاب ارزشمند کشف‌­الاسرار در همین زمینه به بررسی مفصل و عمیق معنا و مفهوم شرک پرداخته و برداشت‌های وهابیان را رد کرده است. به هر صورت، ابن­‌عبدالوهاب معتقد بود که مسلمانان از راه راست منحرف شده و شرک و خرافات و بدعت را رایج کرده­‌اند؛ بنابراین باید آنها را به راه راست هدایت کرد و به اسلام راستین و سادگی و خلوص اولیه آن و سنت‌های واقعی دوره پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و سلف صالح بازگرداند. وهابیان مدعی شدند که از راه و روش خلفای اربعه، به عنوان برگزیدگان سلف صالح-که برتری آنها نسبت به هم برحسب ترتیبشان در خلافت بود – و دیگر رجال سلف صالح پیروی می­‌کنند. کنت ول اسمیت درباره این جنبش می‌نویسد:


این جنبش، ساده، شدید و تصفیه کننده بود و پیام روشنی را ابلاغ می‌کرد: بازگشت به روش‌های صدر اسلام. جنبش وهابی‌ها با فساد مبارزه می‌کرد و بی‌­قیدهای جامعه در حال انحطاط خود را محکوم می‌کرد. با میراث فرهنگی امپراتوری دوران میانه مخالف بود و از شهرت به آن پرهیز داشت…. وهابی‌ها می­‌گفتند جوهر دین در قوانین و روش‌های صدراسلام وجود دارد و این جوهر در مذهب حنبلی که سخت‌گیرترین و دقیقترین فرقه­‌هاست و از تمام بدعت‌ها و نوآوری‌ها در طی قرون مصون مانده است، وجود دارد. می­‌گفتند اسلام این است که از قوانین اولیه دقیقا، کاملا و منحصرا اطاعت کنید و جامعه­‌ای به وجود آورید که این قوانین در آن مجری باشد، و باقی بیهوده و خطاست.< SPAN dir=ltr>[51]


لوتروپ ستودارد درباره محتوای اصلاحی این جنبش می‌نویسد:


دعوت وهابی تنها دعوتی دینی برای اصلاح آیین بود؛ می­‌خواست اوهام را برافکند، شبهات را نابود کند؛ تفاسیر مختلف و حواشی گوناگون که در قرون وسطا ایجاد شده  از میان بردارد؛ بدعت و پرستش بزرگان را پایمال سازد؛ اجمالا می­‌خواست به اسلام نخستین بازگشته، حقیقت و جوهر آن را پیروی نماید؛ یعنی توحید صاف و ساده­‌ای را می‌­خواست که به پیغمبر وحی شده؛ قرآنی را پیشوا و راهنمای خود قرار می­‌داد که بر پیغمبر فرود آمده؛ به شرطی که مجرد از تأویل و تفسیر باشد. می­‌گفت جز این هرچه هست باطل بوده و به اسلام مربوط نیست … .[52
]


آنان که صرفا به نفی، رد و انکار می­‌اندیشیدند، در امور جزئی و فرعی، بیشتر سراغ آنچه که آن را از اسلام نمی‌­دانستند رفتند؛ اما در اثبات و سازندگی از ارائه یک چهارچوب و نظام­ فکری و اصولی همراه با راه­‌حل‌هایی اساسی ناتوان بودند. این نکته یک ویژگی عمومی بنیادگرایان و جریان‌های فاقد مبانی عقلی و نظری و نظام­ فکری جامع و محکم است که دامنه اصلاح آنان صرفا شامل امور جزئی، فرعی و سطحی و صوری می­‌شود و امور اساسی و کلیدی و رادیکال و انقلابی را در بر نمی­‌گیرد. وهابیان با شعار بدون شعور بازگشت به اسلام­ اولیه و سلف صالح، و با ماهیت ارتجاعی و خشک و قشری خود، به جای جبران انحطاط و عقب­‌ماندگی مسلمانان، خود از موانع مهم پیشرفت و تعالی مسلمانان شدند.


2. مخالفت باعقل، فلسفه، اجتهاد، تفسیر قرآن، تصوّف و عرفان و هرگونه نوآوری، با عنوان بدعت. به پیروی از احمدبن حنبل و ابن­‌تیمیه، ابن­‌
عبدالوهاب و وهابیان با هرگونه گرایش‌های عقلی، فلسفی و منطقی و تصوّف و عرفان و تأویل و تفسیر قرآن و با هر روش و شیوه‌­ای که از ظاهر فراتر می‌رفت، مخالف بودند و آنها را به عنوان بدعت تحریم می­‌کردند. ابن­‌عبدالوهاب می­گفت: «ان کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی­النار» .[53] آنها در اصول بشدت ضدمعتزله بودند و حتی بیش از اشاعره فلسفه، عقل و منطق را نفی می­‌کردند، به این دلیل که این‌ها از اسلام نبوده و از طریق یونان وارد شده است. آنان خود را در طریقه سلف، اصحاب پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و تابعین می‌­دانند. بنا به گفته آلوسی، آنها آیات و احادیث را حمل به ظاهر می­‌کنند و معنای حقیقی آنها را به خدا واگذار می­‌کنند و اعتقاد دارند که خیر و شر وابسته به اراده خداوند است و بنده او قادر به خلق اعمال خود نیست. همچنین معتقدند که اعطای ثواب و پاداش از فضل خداست و کیفر و عقاب از عدل و اوست و مؤمنان در قیامت خدا را می­‌بینند.[54]


بنابراین می­‌توان گفت که وهابیان، جزمی، جبری و قدری مسلک بودند و با جمود و قشری­‌گری فراوان مسأله بدعت را نیز همانند مسأله شرک شامل همه امور و پدیده­‌های مربوط به قرن سوم هجری و بعد از آن دانستند. آنها با همین گرایش‌های ظاهری و ضدعقل و فلسفه، در برابر افراط معتزله و بعضی حکما و اهل تأویل از اسماعیلیان و غیره، در موضعی بشدت تفریطی، به قصد پیرایش دین از آلودگی‌ها و بدعت‌ها قرون و اعصار، تنها به ظاهر آیات و اخبار تکیه کردند و با استناد به ظاهر آیات حتی برای خدا اعضا و جوارح نظیر دست و چشم و صورت قائل شدند و جهت و رؤیت رابرای او اثبات کردند.[55] آنها به آنچه از قدیم مانده، سخت پایبند بودند و عقاید صحیح اسلامی را در همان ظواهر و صورت قرآن و سنت منحصر می­‌دانستند و از هرگونه تفسیر و ژرف­نگری و بهر­ه گیری از عقل، علم و فلسفه در تعالیم دین و تطبیق آن با مقتضیات زمان اجتناب می­‌ورزیدند. همچنین کلیه امور عصر نبوت را برای مردم همه اعصار کافی می‌‌دانستند. در واقع آنان اصل را بر این قرار می­‌دادند که همه امور و پدیده­‌ها در طول قرون جز آن چیزهایی که در نص صریح قرآن وسنت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] آمده است حرام است و اصل مباح­بودن امور و پدیده­‌ها را در چیزهایی که نص صریح در حرمت آنها نیامده است قبول نداشتند.[56] این مسأله مبدأ و منشأ اختلاف دو خط و جریان در عالم اسلام از قرون اولیه تا به امروز است که هر یک آثار و عوارض متناسب با خود را دارد. با همین در جامعه سعودی قبل از تحولات اخیر دیدگاه است که بنا به قول حافظ وهبه وهابی:


وهابیان تصویر را حرام می‌دانند؛ … فراگرفتن فلسفه و منطق را جایز نمی‌­دانند. در میان علمای نجد، کسانی که با این علوم آشنایی داشته باشند، بندرت می‌توان یافت. حتی تعداد کسانی که به اسرار لغت و ادب عرب احاطه کامل دارا باشند بسیار کم است و شمار افرادی که علوم بیان و اشتقاق و اسرار بلاغت را بدانند، خیلی کمتر است. اطلاعشان در معلومات تاریخی، از سیره پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و سیره خلفای راشدین تجاوز نمی‌کند، و به تواریخ دیگر، چه تاریخ قدیم و چه تاریخ اسلام توجهی ندارند. از اکتشافات جدید چیزی در جزیرة­العرب شناخته نیست … .[57]


خود ابن­‌عبدالوهاب در رساله دوم از رسائل پنج­گانه الهدایة السنة نوشت :” ما هیچ کتابی را از بین نمی­بریم مگر کتاب‌هایی که مردم را به عقایدشان دچار شک و تردید کند مانند کتاب‌های علم منطق …».


باچنین ذهنیتی قطعا نجات از جهل و خرافات و انحطاط و عقب­‌ماندگی ممکن نیست. در یک مورد علمای نجد در سال 1349هجری در مکه گرد آمدند و به گنجانیدن درس رسم و تعلیم زبان خارجی در برنامه مدارس و همچنین جغرافیایی که در آن از گردش زمین و کرویت آن سخن رفته بود، اعتراض کردند.[58]  آنها همه امور و پدیده­‌های جدیدی را که در سه قرن
اول هجری سابقه نداشت به عنوان بدعت حرام می­‌دانستند. موارد ذیل نمونه­‌هایی از این موضع‌گیری‌هاست: منع فراگیری فلسفه و منطق و علوم جدید، حرمت استعمال دخانیات، منع استفاده از دوچرخه  – به این دلیل که «ارابه شیطان» و یا «اسب شیطان» است و به نیروی جادو و با پای شیطان حرکت می‌کند- مخالفت با اختراعات جدید دیگر چون تلفن و تلگراف و دوربین عکاسی، و پاره­شدن سیم‌های تلفن به دست افراد جمعیت تندروی «اخوان»، «حرام آشکار» خواندن گرفتن حق گمرک و مالیات و بسیاری از امور جزئی و فرعی در آداب و رسوم وعبادات مسلمانان نظیر صلوات فرستادن بر پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] در مغازه و بعد از اذان؛ تا جائی که حتی به دستورشیخ محمد افراد خاطی به قتل می­‌رسیدند.[59]


بعدها که ابن­‌سعود در دوره سوم تاریخ سیاسی عربستان جدید به کنارگذاشتن این دیدگاه‌های ارتجاعی دست زد، مورد اعتراض شدید جمعیت «اخوان» قرار گرفت؛ جمعیتی که به دست خود او سازمان یافته و از بدویان وهابی تشکیل شده بود که در به قدرت رسانیدن او مؤثر بودند. ابن­‌سعود به عنوان حاکم جامعه با این افکار نمی­‌توانست قدرت خود را حفظ کند و یا ظواهر فرهنگ و تمدن غربی را به راحتی وارد کند. در سال 1343 هجری رؤسای جمعیت اخوان با هدف «برطرف ساختن مظالم» و «از میا
ن بردن بدعت‌ها و منکرات» به اعتراض علیه پادشاه سعودی برخاستند و در سال بعد طی مجمعی هم­‌پیمان شدند که دین خدا را یاری و در راه او  جهاد کنند. سپس آنها انتقاداتی رابه شرح ذیل بر ملک عبدالعزیز وارد کردند:[60]


1. ملک عبدالعزیز با کفار دوستی و در دین سهل­‌انگاری می‌کند؛ لباس دراز می­‌پوشد و شاربش را نمی­‌زند و عقال به سر می­‌بندد.


2 و 3. پسرش سعود را به مصر که از بلاد شرک است فرستاده و پسر دیگرش را به لندن اعزام داشته است.


4.از اتومبیل و تلگراف و تلفن استفاده می‌کند.


5. مالیات‌هایی در حجاز و نجد مقرر کرده است.


6. به عشایر عراق و شرق اردن اجازه داده است تا احشام خود را در اراضی مسلمانان (یعنی نجد و حجاز) بچرانند.


7. تجارت با کویت را منع کرده است؛ اگر مردم کویت از کفارند، باید با ایشان جنگ کرد و اگر مسلمانند، چرابا آنان قطع تجارت بشود؟


8. شیعه احسا و قطیف را مجبور سازند تا دین اهل سنت و جماعت را بپذیرند. برای آشنایی با عمق تحجر و جمود ذهنی و مذهبی این جریان‌ها که حتی در حال حاضر نیز چندان کمیاب نیستند، در ذیل قسمتی از فتاوا و جوابیه علمای نجد در پاسخ به استمداد ابن­‌سعود از آنها به منظور ختم این اعتراضات آمده است:


الف) چون موضوع تلگراف امری است جدید و در آخرالزمان پدید آمده است و حقیقت حکم آن را نمی­دانیم و از دانشمندان گذشته نیز احدی راجع به آن اشاره­ای ندارد، لذا در بیان حکم آن توقف نموده و چیزی نمی­گوییم و حکمی را که به آن قطع و یقین نداریم به طور جزم به خدا نسبت نمی­دهیم.


ب) سلطان(سعودی) باید جاهایی را که شیعیان برای برپا داشتن بدعت‌های خود ساخته اند (نظیر حسینیه ها و تکایا) ویران سازد و از برپا داشتن آن بدعت‌ها (نظیر عزاداری عاشورا) جدا جلوگیری به عمل آید و هرکس که در مقابل این کارها مقاومت کند ازکشور اسلامی تبعید شود.


ج) گرفتن گمرک و مالیات از نظر ما حرام اشکار است. ولی اگر سلطان سعودی مرتکب این عمل حرام شد نباید با او به مخالفت برخاست و اختلاف میان مسلمانان ایجاد کرد و یا به سبب این کار حرام از فرمان او سر برتافت.[61]


در مسأله اجتهاد و تقلید در فروع دین، وهابیان به پیروی از ابن­‌تیمیه، همان طور که نقل شد، اجتهاد را رد نمی­‌کنند و با آنکه خود را پیرو مذهب حنبلی می‌دانند، تقلید از مذاهب دیگراهل تسنن را منع نمی­‌کنند؛ اما مذاهب دیگر نظیر شیعه امامیه و زیدیه را انکار می­‌کنند. در پاره­‌ای از مسائل، آنها حتی از تقلید از مذاهب سه­‌گانه دیگر اهل سنت نیز ابایی ندارند. از این جهت گفته می­‌شود که آنان قائل به تبعیض در اجتهادند؛ یعنی فردی در بعضی از مسائل مجتهد و در بعضی دیگر مقلد باشد.[62] با این حال، آنها با رد عقل و فلسفه و بدعت و حرام شمردن همه امور و پدیده­‌های جدید و نادیده­گرفتن مقتضیات زمان و همچنین تحجر و جمود فکری، در واقع به اجتهاد زنده و اجتهاد در مسائل اساسی و نظری اعتنایی ندارد و علاوه بر رد اجتهاد مطلق، در اجتهاد تجزی نیز به استنباط و استخراج احکام شرعی از طریق عقل در موارد غیرمنصوص قائل نیستند؛ بلکه چنانچه در مسأله و حکمی از احکام مذاهب اربعه، نص صریحی منبعث از قرآن وسنت را قوی‌تر و قطعی­‌تر یافتند به آن عمل می‌کنند، هرچند که از مذهب حنبلی هم نباشد. بنابراین، اجتهاد آنان با اجتهاد شیعه و حتی سایر فرق سنی، با توجه به درجه اعتنای برخی به قیاس و استحسان و یا عقل و اجماع، فرق می‌کند. آنها در صورت بودن نص، تقلید را جایز نمی­‌دانند، از هرکدام از ائمه اربعه که باشد؛ اما در صورت نبودن نص از احمدبن حنبل تقلید و بر آثار فقهی علمای حنبلی گذشته تکیه می­‌کنند. حافظ وهبه در این زمینه می‌گوید:


علمای نجد در حیات علمی خود، به نوشته­‌های مؤلفان گذشته اعتماد می­‌کنند؛ از این روی آثار و رساله­‌های ایشان، از جمله کتب شیخ محمدبن عبدالوهاب و فرزندانش دارای متانت اسلوب و حسن تصرف نیست و مصادری که باید به آنها مراجعه کرده باشند، بسیار نبوده است. ایشان ادعای اجتهاد مطلق نمی­‌کنند، بلکه مقلد احمدبن حنبل و ابن­‌تیمیه و شاگردانش، از جمله ابن­‌قیم هستند.& lt;SUP>[63]


اساساً وهابیان گرایش‌های اصولی ندارند و گرچه ابن­‌عبدالوهاب به سه اصل دین تکیه کرده است و چنین گفته که بنده باید خدا، دین و پیغمبر خود رابشناسد،[64] آنها عمدتاً در فروع و جزئیات ، آن هم بیشتر در موضع رد و انکار، آرا  و احکامی دارند که حتی در آنها هم بیشتر مقلدند؛ به طوری که ابن­‌سعود در مورد اصول و فروع دینشان می‌­گفت: «ما در اصول تابع قرآن هستیم و در فروع پیرو مذهب امام احمدحنبل و هیچکس حق ندارد در امور دین به رأی خود عمل کند».[65]


به طور کلی آنها آنچه را مطابق ظواهر کتاب و سنت و سیره پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و خلفای راشدین و پیشوایان دینی، تا آخر قرن سوم هجری دیده‌­اند، پذیرفته­اند و امور و پدیده­‌هایی را که بعد از قرن سوم به وجود آمده­‌اند، بدعت و حرام دانسته­‌اند. از این­رو آنها بعد از نص صریح و در صورت نبودن آن، مسأله اجتهاد را – آن هم تنها تا آخر قرن سوم- قبول داشتند. تجزی و تبعیض در اجتهادشان نیز از حد موضوعات و احکام مورد بحث ائمه اربعه سنی در همان قرون اولیه فراتر نرفته است و در نهایت آنها به تقلید نزدیکتر بودند تا به اجتهاد.


3. مسأله وحدت و خلافت دینی- عربی و ضدیت با ترکان عثمانی. با توجه به تأثیر جنبش وهابیت در وحدت قبایل بدوی واعراب پراکنده نجد و حجاز در لوای قدرت آل­‌سعود و گسترش آن در دیگر بلاد عربی از همان قرن 18 م./12 هجری. تا قرن 20 م./14هجری. و قرار گرفتن آن در راستای جنبش استقلال­ طلبانه اعراب و ملیون عرب علیه عثمانی، برخی از نویسندگان عرب در قرن حاضر،
تحت تأثیر نوشته­‌های رشید رضا، که او خود متأثر از وهابیت بود، هر یک به نحوی این جنبش را «نمودار روح استقلال­طلبی عرب» شناخته و آن رابه وجدان عرب پیوند داده­‌اند.[66]


جریان متحجر و کوته­‌بین حنبلی از احمدبن حنبل تا ابن­‌تیمیه و از ابن­‌تیمیه تا ابن­‌عبدالوهاب امور عقلی و فلسفی و عقاید صوفیانه، و حتی تشیع را در عالم اسلام به عنوان بدعت‌هایی می­‌شناختند که از ناحیه غیراعراب نظیر یونانیان و ایرانیان و ترکان وارد دین شده است. به این دلیل آنها به مخالفت بافلسفه، تصوف و عرفان و تشیع و حتی ترکان عثمانی برخاستند و دعوت خود را به نام «پیراستن دین اسلام از آثار فکری غیرعرب»[67] آغاز کردند؛ به طوری که همیلتون گیب این نکته را دارای اهمیت دانسته است که:


شورش وهابیان در ولایتی رخ داد که عنصر عربی در آنجا خالص تر از دیگر نواحی بود. به طور کلی قوای مذهبی­ای که توسعه کامل تصوّف بعد از غزالی را قالب­ریزی کرده بود، افراد و اقوام غیر عرب بودند؛ ازقبیل ایرانیان، بربرها، ترکان؛ و هرچند این مطلب نوعی خیالبافی باشد که این امر رابه انقیاد سیاسی سرزمین‌هایی نسبت دهیم که تحت فرمان عرب‌ها بودند، اما این نیز درست است که دامنه تهاجم اقوام یاد شده در داخل اسلام به آنجا کشیده شده بود که هم باعث تضعیف غلبه «فکر عربی» در اسلام می­‌شد و هم مایه تضعیف نفوذ علمای مذهبی قدیم عرب؛ علمایی که تا زمان غزالی روی کار آمده بودند، و این نکته حتی شامل حال خود غزالی نیز می­‌شد … احیای فرقه وهابیه نخستین ادعا و اثبات مجدد «فکرعربی» بود که دیگر گروه‌ها و فرقه­‌هایی که دارای اصل و منشأهایی مستقل بودند به پیروی آن پرداختند.[68]


بعید نیست که وهابیان از زاویه عربی به دین نگریسته باشند؛ اگرچه در این مورد اغراقگویی و تبلیغ زیادی هم می­‌شود؛ بخصوص در قالب شرق­شناسی، اروپایان مستقیم و غیرمستقیم تلاش می­‌کنند تا نویسندگان و روشنفکران عرب را به بررسی و تمرکز مطالعه در قرون اولیه اسلامی برانگیزند و در پیوند با یکدیگر به قول همیلتون گیب:


امتیاز و تفاوت میان اسلام قدیم و جدید را مورد تأکید قرار دهند و درمحافل علمی و ادبی، بی­‌ا‌عتبار بودن “روکش” ایرانی و ترک را موجب شوند . بدین ترتیب این عوامل و محافل راه را برای بهبود وضع و حال و بازگشت نیروی ابتکار و نفوذ و تأثیر قوم عرب در جهان اسلام هموار کردند … .[69]


اما همانطور که اشا
ره شد، جنبش وهابیت تأثیر مثبت و سازنده­‌ای در جامعه عرب و اسلام نداشت. در عین حال از سوی لوتروپ ستودارد که یکی از کارشناسان پان­اسلامیسم به شمار می­‌رود، این جنبش در پیوند بامسأله وحدت و یکپارچگی جهان اسلام، به عنوان نخستین مرحله جنبش پان­اسلامیسم خوانده شده است. او اعتقاد دارد که آنها «گام نخستین» را در راه «اصلاحی دینی» در عالم اسلامی برداشته­‌اند و در پی آن «اتحاد سیاسی عمومی» میان تمام ممالک اسلامی را تعقیب کرده­‌اند.[70] او می‌نویسد:


در اثنای یک قرن، دعوت وهابی از هرحیث توسعه زیادی یافته، به طرزی دیگر و مهم‌تر نمایان شد و به نام «بیداری اسلامی» معروف گردیده است. سپس بیداری اسلامی وسعت یافت؛ راه و روش و مقصد متعدد گردید. اهم از همه آنها دعوت معروفی است که به نام «اتحاد اسلام» مشهور گشت.[71]


امابرخلاف این نظر – که ریشه شعار اتحاد جهان اسلام را به افکار ابن­‌عبدالوهاب برمی­‌گرداند – شعار دعوت به اتحاد اسلامی وهابیان همانند دعوت ابن­‌تیمیه صرفا مسلمانان سنی را از تفرقه و پراکندگی منع می‌کرد و تنها آنها را به وحدت و یکپارچگی علیه دشمنان داخلی و خارجی حتی شیعیان دعوت می‌کرد. فراتر از آن، در درجه اول، دعوت به اتحاد مسلمانان از شعارهای اساسی دین و پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و خلفای راشدین و نیز علما و بزرگانی از شیعه و سنی در قرون گذشته، قبل وبعد از ابن­‌تیمیه، بوده است.


ستودارد شاهد مدعای خود را ادامه لشگرکشی‌های وهابیان به خارج از نجد  در حجاز، با وجود اماکن مقدسه آن و عراق و سوریه می‌داند و اینکه رهبرشان «اندیشه کاری بزرگتر کرد؛ یعنی او می­خواست جمیع عالم اسلام را پیرو خود کند».[72] برخلاف این ادعاها، جنبش وهابیت نه تنها در راستای وحدت مسلمین گام برنداشت، بلکه با مواضع فکری و مذهبی­ای که داشت عملا به بقیه جهان اسلام اعلان جنگ دارد و نفرت و انزجار شیعیان و اهل مذهب سنی یعنی غیرحنبلیان را برانگیخت حجم عظیم غارت‌ها، کشتارها و ویرانگری‌های آنان در اماکن مقدسه شهرهای مکه و مدینه و کربلا و نجف نیز کذب این ادعاها را آشکار می­‌سازد.


ابن­‌عبدالوهاب که بنابر روایتی آرزوی «تشکیل یک دولت دینی را که خود مشاور فقهی آن باشد»[73] در سر داشت و پس از تأسیس حکومت سعودی در قلمرو دین و سیاست و در پیوند و مشاورت با ابن­‌سعود و پسرش گام می­زد، بعد از توسعه دعوت و قدرت وهابیان و آل­سعود، در صدد گسترش این دولت و حکومت دینی در سراسر جهان عرب و اسلام برآمد و بشدت علیه خلافت عثمانی – که آن هم سنی بود- موضع گرفت. او «ترک را نامسلمان و غاصب خلافت دانسته، عقیده داشت خلافت همیشه حق عرب است».[74]


 در دورانی که عثمانی‌ها به دلیل درگیری با غرب و مواجهه با دولت‌های استعماری اروپا، بیش از همیشه نیازمند وحدت ودر صفوف داخلی و در قلمرو اسلامی بودند، سیدجمال شیعه مذهب با درک عمیق این ضرورت به طرفداری از دولت عثمانی در برابر اروپا و انگلیس برخاست؛ اما ابن­‌عبدالوهاب سنی مذهب و جنبش وهابیت به سبب درکی نادرست از وضع موجود یک جهت­گیری شدید ضدعثمانی را تعقیب کردند و بدین ترتیب همسو با اهداف و منافع استعماری غرب قرار گرفتند. این مورد نیز از یک طرف ریشه در دیدگاه وهابیان دارد و از طرف دیگر بخصوص در دوران دوم و سوم تاریخ عربستان جدید از سیاستهای استعماری غرب نشأت می­‌گیرد.


گرچه وهابیان همان دیدگاه سنتی یعنی حق انحصاری دانستن خلافت برای اعراب را، همانند برخی از علمای قبل و مصلحان دوره­‌های بعد، تکرار می­‌کردند، اما آنها شدیدتر از همه، ترک‌ها را نامسلمان، کافر
و غاصب خلافت دانستند، و مبارزه و قطع رابطه با آنها را تجویز می­‌کردند؛ به طوری که سلیمان بن عبدالوهاب، نواده ابن عبدالوهاب و از پیروان سر سخت دعوت او – که گویا بعدها به دست ابراهیم پاشای مصری دستگیر و تیرباران شد[75]– در مقام قاضی درعیه (یکی از امارات نجد) دشمنی شدیدی با ترکان عثمانی داشت؛ تا آنجا که حتی برقراری رابطه با آنان را نیز حرام می­‌شمرد.[76]


این موضع‌­گیری ضدعثمانی وهابیان کاملا با سیاست و منافع انگلستان همسو بود. انگلیسی‌ها، با استفاده از آن نظرگاه سنتی، حتی از لحاظ کارشناسی درباره مسأله انتقال خلافت از ترک‌ها به عرب‌ها کارهایی کرده بودند؛ تاآنجا که نویسنده و شاعر گمنام انگلیسی، بلنت، بیش
از سایرین به این مسأله پرداخت و خودرا همانند لردبایرون که نسبت به یونانیان ابراز علاقه می‌کرد، به جزیرة­العرب علاقه­‌مند نشان داد. نامزد آن روز انگلیسی‌ها برای خلافت عرب قریشی، شریف حسین بود؛ اما پس از تلا‌ش‌های فراوان آنها و مأموران برجسته‌­شان نظیر لورنس، سرپرسی کاکس و لردکرزن در خنثی کردن نقشه­‌های آلمان، روسیه و فرانسه در خلیج فارس و شبه جزیره و قطع نفوذ عثمانی از آنجا، سعودی‌ها مطابق نقشه آنها بدیل مناسب‌تری برای تأمین منافعشان شناخته شدند. اهمیت استراتژیک خلیج فارس، کشف نفت در منطقه و وقوع انقلاب اکتبر روسیه در 1917 م.، بازنگری به «مسأله شرق» و اتخاذ استراتژی جدیدی را از ناحیه انگلستان ضروری می‌کرد. براساس رهنمودهای لورنس عربستان، خطی مشی و سیاست نو امپریالیسم عقب­‌نشینی و یا مسامحه در امور نبود، بلکه تغییر جهت فعالیتها بود:


[به موجب آن] اقوام محلی بایستی تهیه وسایل دفاع خویش رابر عهده گیرند. این امر به ادعای امپریالیست‌ها امری مردم­‌پسند بود؛ ولی عمل، خلاف آن را ثابت کرد. برای اجرای این منظور، بریتانیا می­‌بایست دستیاران مناسبی برای خود جستجو کند. این دستیاران نباید از میان نوکران مطیع قدیمی باشند، بلکه باید از بین کسانی که در مخالفت با فرمانروایی انگلستان بیشتر هیاهو و آشوب به راه می‌­انداختند، انتخاب می­‌شدند. برهمین شیوه، این اشخاص نمی‌بایست از فلاسفه و ثروتمندان باشند؛ شرط لازم داشتن شم سیاسی و عوام فریبی بود.[77]


مسأله اساسی برای انگلستان و سایر قدرتهای امپریالیستی چگونگی تغییر مواضع بود.[78] آل­‌سعود نسبت به شریف حسین دارای تفاوتهایی بودند. آنها هم به حکومت نجد و حجاز (عربستان کنونی) قانع شده بودند و هم اشغال فلسطین و روی کار آمدن صهیونیست‌ها مخالفتی نداشتند؛ علاوه بر این آنها با چهره­‌ای مذهبی و به عنوان جریانی دینی، دشمنی شدیدی نیز با شیعیان داشتند؛ آن هم در مناطق حساسی چون ایران و عراق، با اکثریت شیعه که در آنها جنبش‌های ضدانگلیسی مهمی به رهبری علما و مراجع شیعه رخ داده بود؛ نظیر جنبش تنباکو (1891 م.) و انقلاب 1920 م. عراق.


بعلاوه نوشته­‌ها و کتاب‌هایی چون خاطرات مستر همفری،[79] جاسوس انگلیسی، حکایت از آن دارد که محمد عبدالوهاب در اعلام مذهب خود صرفا بازیچه دست انگلیسی‌ها و مأمور و جاسوس آنها بود؛ جاسوسی که هدف عمده‌اش ایجاد شکاف و تفرقه در میان مسلمانان در جهان اسلام بوده است؛ هرچند در سندیت و قطعیت مطالب این کتاب نیز تردیدهایی وجود دارد.[80]


همچنین ناصرالسعید[81]، در کتابش به نام تاریخ آل سعود به طور مستندتری، طی یک سلسله افشاگریهای شگفت انگیز بر علیه وهابیت و آل سعود ، می‌نویسد که در «مکتبة اسطنبول» جزوه­‌ا‌ی موجود است که در سال 1818 م./1234 هجری چاپ شده است و روشن می‌سازد که مردی به نام سلیمان القرقوزی الیهودی، جد محمدبن عبدالوهاب بوده است. او ضمن تشریح چگونگی مسلمان شدن آن یهودی، می­‌افزاید که محمدبن سعود، خویشاوند محمد بن عبدالوهاب و نخستین حاکم هم­پیمان او، نیز یهودی بوده و هدفش «نابودی اسلام از داخل خود اسلام» بوده است.[82] او در جای دیگر می‌نویسد که ابن عبدالوهاب هنگامی قدرت و نفوذ یافت که با یهودیان نجران متحد شد و از آنان کمک مالی درخواست کرد و سپس آنان را برضد مردم نجران برانگیخت. او استیلای خاندان سعودی بر سرزمین نجد و حجاز را زاییده دو عامل می‌داند: نخست پشتیبانی یهودیان عراق از محمدبن عبدالوهاب و خاندان سعودی هم‌پیمان او و دوم وجود تفرقه و اختلاف­نظر در میان ملت.[83]


4. دشمنی با شیعیان. اختلاف شیعه و سنی ریشه­‌ا‌ی عقیدتی و تاریخی دارد و می­‌توان گفت که از احمد بن حنبل تا ابن تیمیه و نیز تا ابن عبدالوهاب این ضدیت و موضع­گیری مذهبی- سیاسی علیه شیعیان ادامه داشته و تکرار و تشدید شده است؛ از این رو وهابیان نیز همان موضع‌­گیری سنتی را پذیرفتند و ادامه دادند. آنها گذشته از اختلاف در فقه و احکام و عبادات و مسائل فرعی جزئی، از نظر اصولی و فکری نیز تفاوتهای بسیار مهمی با تشیع دارند. آنها گرچه از دوستی اهل بیت[علیه السلام] دم می­‌زنند، مدعی هستند که در این باره غلو نمی­‌کنند.[84] آنان با رد و طرد عقل، فلسفه، اجتهاد، تصوّف و عرفان و تفسیر و هرگونه فراتر رفتن از ظواهر، کاملا درمقابل تشیع که دارای مایه‌های عقلی، فلسفی، اجتهادی و … است قرار می‌گیرند. آنان با استناد به برخی از آداب و عادات و عبادات شیعیان و یا یکی دانستن
شیعه امامیه و سایر شاخه­‌های شیعی نظیر باطنیان، اسماعیلیان، زیدیه و غلات و نیز تفکیک نکردن آنها و جریان‌های متفاوت تصوّف و عرفان از هم، تحت عناوین مختلفی نظیر شرک و بدعت و رافضی و مشرک و مرتد و کافر علیه شیعه موضع گرفتند و در این امر حتی از ابن تیمیه نیز بسیار سطحی­تر و افراطی­تر عمل کردند. این در حالی است که خود شیعه امامیه افراط وتفریط های نظری وعملی برخی از دیگر فرق شیعی وجریان‌های   منحط و منفی تصوّف و عرفان را قبول ندارد و حتی شیعیان غالی را خارج از تشیع می‌داند. وهابیان خود مواضع فکری و اصولی مهمی که قابل مقایسه با مکتب و اصول تشیع باشد نداشته­‌ا‌ند و فقط در نکات و مسائل مورد توجه شیعه، موضع رد و انکار را در پیش گرفته‌­اند. روش برخورد آنان نیز همچون گذشتگان مبتنی بر جعل، دروغ و تهمت است و کم وبیش همان اقوال پیشینیان خود را تکرار می­‌کنند؛ اقوالی که از طرف علمای بزرگ شیعه پاسخهای محکم و مستدلی از نظر فقهی و کلامی به آنها داده شده است.[85]


انگیزه­‌های سیاسی آنها در دشمنی با شیعه و تبلیغات وهابی‌ها علیه شیعه برحسب اوضاع و احوال زمان متغیر بوده است؛ ولی هرچه از آغازدعوت وهابیت به زمان حاضر نزدیکتر می‌­شویم، دشمنی آنها از انگیزه‌­های مذهبی و موضع صرفا فق
هی – کلامی بسیار فراتر می­‌رود و رنگ سیاسی به خود می­‌گیرد. از زمان استقرار دولت ابن­‌سعود در دهه سی قرن تا شروع انقلاب اسلامی ایران، با توجه به کمرنگ شدن داعیه­‌های وهابی آل­‌سعود و تسلط آنها بر حرمین شرفین و نیاز به جلب­ نظر همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی و نیز هم‌سویی و پیوند آنها ورژیم شاهنشاهی ایران با امریکا علیه منافع مسلمانان منطقه اعراب، این دشمنی جای خود را به دوستی و تفاهم در سطح دولت‌های ایران و عربستان داد؛ اما از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به دلایل فراوان سیاسی، دوباره آنها خصومت‌ها و دشمنی‌ها با تشیع و شیعیان در راستای سیاست‌های استعماری غرب و امریکا بالا گرفت که اوج آن در جنگ ایران و عراق و بویژه فاجعه مکه و کشتار زوار ایرانی و غیرایرانی در مراسم حج سال 1366 ش. بود. جلوه دیگر آن را می­‌توان در حوادث خونین پاکستان دید.


دشمنی آنها با شیعه، به رغم تغییر وتحول دیدگاههای اصلی آنها، یک موضع ثابت و همیشگی بوده است و هرچند که این دشمنی شامل غیرشیعیان یعنی سنیان غیرحنبلی نیز می­‌شد، تضاد آنها با تشیع ، بنیادی­‌تر و عمیق‌تر بوده است. این مسأله متناسب با زمان و اوضاع و انگیزه­‌های مذهبی و سیاسی خاص(!) آنان را به خصومت با شیعیان برانگیخته است؛ مسأله­ای که با سیاست‌های استعماری غرب و امریکا در منطقه جهان اسلام نیز گره خورده است.


 ادامه دارد…


منبع: جنبش های اسلامی معاصر، سید احمد موثقی، سمت، تهران، 1389ش.


www.vahhabiyat.com

به این مطلب امتیاز دهید:

فرصت ویژه برای علاقه مندان به نویسندگی

شما می توانید مقالات خود را با نام خود در وب سایت موسسه منتشر نمائید. برای شروع کلیک نمائید.

نویسنده مقاله باشید